✍بشری صاحبی
🔻دائم این جمله را زیر لب زمزمه میکردم و ظرفهای کریستال و آرکوپال و چینی را یکی یکی میچیدم توی جعبههایشان. ناراحت بودم از اینکه صاحبخانه سرِ سال عذرمان را خواسته بود و منِ تازه عروس مجبور بودم جهیزیهای که باذوق و اشتیاق زیر اولین سقف مشترکمان چیده بودم را به کارتنهایشان بسپارم و پیه اسبابکشی به تنم بخورد. در گیرودار چیدن کتابها در کارتنهای موزی بودم که پستچی زنگ زد و کتاب جدیدی را به دستم رساند.
🔸#فرنگیس نام کتاب بود. میدانستم فرنگیس زنی است قهرمان که در جنگ ایران و عراق گل کاشته و خیال نداشتم به اینزودی و وسط اینهمه سرشلوغی مطالعهاش را آغاز کنم اما قلم #مهناز_فتاحی چنان کششی داشت که من را یک بعدازظهر لابهلای صفحات کتاب میخکوب کرد. نویسنده دستم را از لابهلای بهم ریختگی خانهام گرفت و برد تا #روستای_اوازین. همراه فرنگیس فقر را زندگی کردم و روحیهی مبارزش را که به ازدواج با آن مرد عراقی تن نمیداد ستودم. بعد با یکدنیا مهر و عشق پابهپایش تا خانهی علیمردان آمدم که جنگ بر سرشان سایه انداخت و همهی دلخوشیها را خاتمه داد.
🔹ماجرای مبارزهی فرنگیس با دو نیروی بعثی که یکی را با تبر از پا درآورد و دیگری را اسیر گرفت مو به تنم سیخ کرد. و آوارگی فرنگیس و خانوادهاش و همهی روستاییان جنگزده گریهام را درآورد. فرنگیس مصداق یک زن قوی بود که هم مادر بود و مهربان، هم همسر بود و همراه، و هم مستقل بود و بینیاز و تکیهگاه. ماجرای فرنگیس دردناک بود اما آنچه به مخاطب میبخشید #ناامیدی، افسوس و اندوه نبود بلکه روایتی دوستداشتنی از شجاعتش بود که موجب میشد پای خواستههایش بایستد.
🔸فرنگیس به من آموخت که همواره با وجود مشکلات بزرگ #امیدوار باشم. خودم را ببینم و ارادهام را و خدایی که ایستاده بالای سرمان.
🔹کتاب را که بستم دیگر میدانستم «اینهمه سختی برای چه؟» یک اسبابکشی ساده که دیگر غصهخوردن نداشت…
بدون دیدگاه