سال دوم دبیرستان بودم. اولین مواجههی جدیام با یکی از دوستان صمیمی، درست در یک ظهر بارانی اتفاق افتاد. ابتدا یک بحث اخلاقی بود؛ اما پایش به مسائل دیگر هم باز شد. هیچکداممان تحمل تفکر مخالف را نداشتیم؛ دستوپا میزدیم تا اندیشه و اعتقادمان را از لابهلای ترکشهایی که ردوبدل میکردیم، نجات بدهیم.
هرچه لایههای بحث عمیقتر میشد، زیر پایمان سستتر میشد، تا اینکه مرجان با برخوردی چکشی و دور از انتظار، در چند ثانیه خطاها و لغزشهای به حق و ناحقی را جلوی چشمانم ردیف کرد و در دقیقهی نود، بازی را به نفع خودش تمام کرد.
آنروز گذشت، ما اما هیچوقت مثل قبل نشدیم؛ انگار کوهِ یخی قد کشید وسط روابط دوستانهمان. از همان روز، یک بغض اندازهی نارنگی، سرید تا وسط گلویم. دنبال تلافی بودم که به روایتی از امام رضا(ع) رسیدم: «مؤمن، مؤمن واقعى نیست، مگر آنکه سه خصلت در او باشد: سنّتى از پروردگارش، سنّتى از پیامبرش و سنّتى از امامش…، امّا سنّت پیغمبرش، مدارا و نرمرفتاری با مردم است…»
بیشتر که خواندم، این اصل را در زندگی امام، شفافتر دیدم. ایشان در تمام شؤون زندگی به خصوص رفتار اجتماعی، اصل را بر وفق و مدارا گذاشته بود. حتی در مناظرات علمی، از خشونت و بیاحترامی و تندخویی اجتناب میکردند و برای وسیع کردن دامنهی تأثیرگذاریشان با هدف تبليغ و هدايت، تحمّل و بردباری و مدارا در برابر رفتارهاى ناهنجار افراد را با حفظ مبانی و اصول خویش، در پیش گرفته بودند تا دلها را نرم و آمادهی پذیرش حق کنند.
واقعیت این است که در جهان پر از اضداد و اندیشهی مخالف، آسایش دو گیتی را میتوان با این رویکرد اخلاقی «با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا»، به دست آورد؛ همانطور که در سیرهی پیامبران و امامان این مسئله پررنگ است. در این رویکرد اخلاقی، خردتر که بشویم، مشاهده میکنیم مخالفانی که دشمن میپنداریمشان، ممکن است گاهی دوستان فراموششدهمان باشند، یا پارههای تن وطن، که ناآگاهانه با لباس و سلاح دشمن به میدان آمدهاند. یا مثل اتفاقات این روزها، نوجوانهایی با هوش هیجانی عود کرده، انباشتههای متحرکی از انرژی تخلیه نشده که بعضاً خریداری برای حرفهایشان ندارند، در خانواده و جامعه نادیده گرفته شدهاند، مهارتهای متناسب سنشان را کسب نکردهاند، جایگاه درخوری به دست نیاوردهاند و با رها شدن در فضای مجازی، به هویت پایدار و استانداردی نرسیده و در نتیجه با هوش هیجانی آسیب دیده و معیوب، سازشان ناکوک شده است.
حساب آنها که مزدوراند یا آگاهانه دست به اغتشاش میزنند جدا است، اما سؤال اینجاست با قشری که کمیت هوش هیجانیشان لنگ میزند و از طرفی تفکر منطقی و انتزاعیشان هنوز درست و درمان فرم نگرفته است، چطور باید برخورد کرد؟ چطور قبل از اینکه دیگرانی از آن سو، انگشت روی نقطهی دردشان بگذارند و فریاد و اعتراضهای سرکوبشدهشان را به کف خیابانها بکشند و چطور قبل از آنکه روی سر جامعه آوار شوند و خسارت و حسرت به جا بگذارند، ما در جایگاه والد، مربی و مسئول فرهنگی، نحوه مواجههمان را تغییر دهیم تا آن کوه یخی نافرم، وسط ارتباطمان جاگیر نشود و آن هوش هیجانی معیوب نشود؟ چگونه با این افراد باید تعامل و گفتگو کرد؟
✍️ مریم فولادزاده
بدون دیدگاه