اولین مواجههی من با موضوعِ اینروزها، دیدن استوری استادم بود. استادی که محال است لابهلای تدریساش کنایهای حوالهی حکومت و مردان صاحبمنصب نکند. استاد مسلم ادبیات که سهسال است سر سفرهی علماش زانوی شاگردی به زمین زدهام. چندهفته پیش هنگام اینستاگردی، برخوردم به استوری استادمان که بهنقل از رسانهای، عکس دختری روی تخت آیسییو بیمارستان را بارگذاری کردهبود؛ دختری که توسط گشت امنیت اخلاقی به ساختمان وزرا منتقل و آنجا دچار ایست قلبی شده بود.
این اتفاق متأثرکننده، بازتاب زیادی در رسانه ها داشت؛ داخلی و خارجی؛ بازتابی که سهم آشوب از عمیقترین وجود برخی آدمها را به سطح آورد و سیاهیهای ناشی از آن در جایجای جامعهی حقیقیومجازی شتک زد. در چنتهی بعضی از آدمها کلمه بود و قلم که پاشیده شد در سطح فضای مجازی؛ و در چنتهی برخی سنگ بود و شعار که در عرصهی حقیقی و کف خیابان نمایان شد. اینوسط عدهای هم بودند که سهم تهنشینشده از شر وجودیشان با هیچ چوبی بههم نخورد و به سطح نیامد. آدمهایی که این آشفتگی ازلیِ اساطیر یونان که به آن خائوس گفته میشود را مهار کردهاند. آدمهایی که در حوادث اینچنینی دندان صبر بر جگر بردباری فرومیبرند؛ هرچه سرمایه از آرامش و شرافت دارند خرج میکنند و زمان میخرند تا در غبار این آشفتگی راه به کورهراه نبرند.
صبر این آدمها از نوع دسترویدست گذاشتن و تکاندادن سر از روی تأسف نیست؛ بلکه سردر وجودشان، تابلوی اخطار «کارگران مشغول کارند» زده شده است. کارگرانی که سندروم اردک دارند. آدمهایی که ورای ظاهر آرامشان در این آشفتهبازار، غوغایی برپاست. آنها سهم آشوب وجودیشان را در زیر آب، سراسیمه پا میزنند اما ظاهر خونسردشان روی آب دیده میشود. آنها از رنجِ ذهنیِ ناشی از این اتفاقات، به عنوان سوخت برای تفکر و تبیین مسائل اینچنینی بهره میبرند؛ بالاتر از آشوب در هر فضایی میایستند تا دود گازهای اشکآور در این فضاها، چشمهایشان را بههم نیاورد.
من سر کلاس این استاد زانوی شاگردی به زمین زدهام چون سهمم در آرامکردن این فضا قویشدن در علمی است که پرچمدار آن برندهبازی در دنیای جادویی کلمات است. دنیایی که با چوب جادوییاش سهم آشوب تهنشینشده در وجود آدمها را هم میزند و آن را به سطح میآورد. در این فضای پر از خائوس و اضطراب، برخی از آدمها کارگرانی هستند که سخت مشغول کارند.
✍ مریم دوستمحمدیان
بدون دیدگاه