✍️ پاییزه وصالی

 

اول. پسرک داخل استادیوم نشسته و طوری فریاد می‌زند که انگار پنجه‌های یوزپلنگی خسته اما پرتوان حنجره‌اش را پاره می‌کند ولی همچنان پرقدرت فریاد می‌زند «ایران… ایران…». با تک‌تک شوت‌های بازیکنان همراه و هیجان‌زده می‌شود. پرچم کشورش را روی گونه‌هایی که چند تار نازک مو رویشان جوانه زده‌اند و نمی‌شود نامش را ریش گذاشت با دقت کشیده، و همینطور روی پیشانی بلندی که از شدت هیجان و غیرت رگ‌هایش متورم شده‌اند و بیرون زده‌اند. حسابی اهل فوتبال است و خود را یک آدم فوتبالی دو آتیشه معرفی می‌کند. هرچه پدر دم گوشش خواند که پسرجان این فوتبال برای تو نان و آب نمی‌شود و برد و باخت هیچ یک از این تیم‌ها فرقی به حال تو ندارد توی گوشش نرفت که نرفت! و حالا روی صندلی‌های جام جهانی نشسته و تیم محبوبش را با هیجانی وصف‌نشدنی تشویق می‌کند. به‌گونه‌ای که اگر الان از او بپرسی «کیستی؟» می‌گوید: «من یک ایرانی‌ام که به خاطر تیم محبوبم آمده‌ام». او تمام خودش را در «ایرانی بودنش» خلاصه می‌کند. حتی شاید اول یادش برود که نامش را بگوید، همان نامی که از بدو تولد همراهش بوده.

دوم. «هویت جمعی» ما آدم‌ها به قدری شاکله‌ی شخصیت ما را در برمی‌گیرد که هویت شخصی‌مان نیز با آن نمود بیرونی پیدا می‌کند و تعریف می‌شود. به خودتان توی آینه نگاه کنید، درست مثل نوجوانی‌هایتان که مقابل آینه به چشمان پر امید خودتان نگاه می‌کردید و می‌پرسیدید: من کیستم؟ بسیاری‌ از جواب‌هایمان در هویت جمعی ما خلاصه می‌شود. تمام انتخاب‌های ما نیز از کودکی در اصل؛ انتخاب گروه اجتماعی‌مان بوده. انتخاب دوست، مدرسه و بعدها انتخاب رشته‌هایی که سرنوشتمان را رقم زده‌اند و ما را به آدمی که الان هستیم مبدل نموده‌اند. البته انتخاب برخی از گروه‌های اجتماعی مثل گروه خانواده‌ای که در آن چشم به این دنیا گشوده‌ایم دست خودمان نیست اما اراده‌ی آدمی بعد از سنین خاصی تعیین‌کننده‌ی هویت اجتماعی اوست. گاهی نیز جامعه آینه‌ای بزرگ می‌شود و هر آنچه ماییم و خودمان از آن بی‌خبریم را در دامان‌مان می‌ریزد و هویت اجتماعی ما را نشانمان می‌دهد.

سوم. وقتی بر اساس معیارهای عقلانی و درست هویتمان را انتخاب می‌کنیم، عصای دست جامعه می‌شویم و باری از روی شانه‌های جامعه بر می‌داریم. ولی هنگامی‌که معیارهای کج و معوج و از هم‌گسیخته، افسار انتخاب‌ها را به دست می‌گیرند، می‌شویم بلای جان جامعه و دست در دست خرده‌فرهنگ‌های پوشالی، هویت و اجتماع بزرگ‌تر را به زحمت غبارروبی می‌اندازیم.‌ چنانچه این روزها می‌بینیم. جامعه بزرگتر همچون مادری دلسوز با دستمال دانایی غبار را از صورت ذهنمان پاک می‌کند و تلاش می‌کند که به آغوش بکشاند کودک چموش گریز پای خود را.

چهارم. بار دیگر به آینه نگاه کنیم، ما چه کسی هستیم؟! نه بگذارید درست‌تر بپرسم ما می‌خواهیم چه کسی باشیم؟! به نظرم فارغ از تعلق ما به آن خرده‌فرهنگ‌ها و گروه‌های اجتماعی کوچک، همه‌ متعلق به یک «ما»ی بزرگ‌تر هستیم. به آن مایی که در طول هزاران سال، ما را در یک‌جا، در یک جغرافیا، در یک زمین و در یک زمان، به هم رسانده است. به همان مایی که پسرک داخل استادیوم، آن را پر قدرت فریاد می‌زد: به «مای ایران و ایرانی بودن». و ما، فارغ از هر قوم و مذهب و سلیقه‌ای، به این هویت جمعی‌مان افتخار می‌کنیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *