خاص

بچه كه بودیم همیشه در جواب سؤال دوست داری در آینده چه كاره شوی؟ بدون مكث می‌گفتیم دكتر، مهندس یا خلبان. آن هم فارغ از اینكه دختر بودیم یا پسر، و یا اینكه واقعا به چه شغل و حرفه‌ای علاقه داشتیم. چرا؟ چون پدر و مادرهای‌مان اینطور می‌پسندیدند و نمی‌توانستند برای رسیدن ما به موفقیت، آینده‌ی شغلی‌ای غیر از این‌ها تصور كنند. خانواده،‌ مدرسه و حتی رسانه‌ها مدام یادآور می‌شدند كه اگر می‌خواهی سری در سرها در بیاوری نباید «معمولی»‌ باشی و باید عادی زندگی‌كردن را از ذهنت دور نگه‌داری. چون در غیر اینصورت تو ارزشمند نخواهی بود.

یادم است یك‌بار بچه‌ای در جمع فامیل در جواب این سؤال كلیشه‌ای چشم‌هایش برق زد و با ذوق كودكانه‌ای گفت می‌خواهد راننده شود. نگاه‌های از سر تعجب آن جمع را هیچ‌وقت فراموش نمی‌كنم. حتی می‌توانستم ذهن‌شان را بخوانم كه به حال پدر و مادرش تأسف می‌خوردند و از حالا آن بچه را به چشم یك آدم بدبخت می‌دیدند.

برای بسیاری از انسان‌ها رسیدن به یك جایگاه اجتماعی كه همه به حال او حسرت بخورند و انگشت حیرت به دهان بگیرند، فقط با عبور از كانال خارق‌العاده و شگفت‌انگیزبودن تعریف شده است. حتی برنامه تلویزیونی درست می‌کنیم به اسم «اعجوبه‌ها» و «شگفت‌انگیزان». شغل خاص،‌ حرفه‌ی خاص، درآمد آنچنانی و حتی تیپ و قیافه‌ای كه او را از بقیه متمایز كند. گزاره‌ای كه وقتی همه از پس داشتن آن برنمی‌آیند در غار افسردگی گرفتار می‌شوند و احساس شكست می‌كنند.

این چرخه فقط در همین‌جا متوقف نمی‌شود و رفته‌رفته رنجی به نام معمولی‌بودن، غلیظ و غلیظ‌تر شده و به جایی می‌رسد كه برای فرار از آن،‌ آدم‌ها دست به هركاری می‌زنند كه فقط بگویند عادی نیستند. این افراد خود را به آب و آتش می‌زنند تا چیزی یا بهانه‌ای برای عرضه پیدا كنند و به زور هم كه شده از جرگه‌ی معمولی‌بودن خارج شوند.

شبكه‌های اجتماعی این بستر را به خوبی فراهم می‌كنند و كمپانی‌های زیادی در جهان به‌وجود آمده است كه فلسفه‌ی تأسیس‌شان برای كمك به دیده‌شدن افراد سرخورده‌ای است كه به دنبال دست‌آویزی برای بلندشدن و نشان‌دادن دوباره‌ی خود از مجراهای مختلف می‌گردند. در این كشورها با صنعتی به نام «صنعت توجه» برای صفحات شخصی افراد «تولید محتوا» انجام می‌دهند و درآمد هنگفتی از این راه به‌دست می‌آورند. آن‌ها به فرد این اطمینان را می‌دهند كه حتما چیزی برای كسب توجه پیدا می‌كنند. مثلا گرنت كاردون پرفروش‌ترین نویسنده‌ی نیویورك‌تایمز در زمینه‌ی كسب‌وكار و فروش و متخصص رسانه‌های اجتماعی در كتاب «خاص‌بودن یا معمولی‌بودن» با بی‌رحمی پیله‌ی معمولی‌بودن را پاره می‌كند و افراد را تشویق می‌كند كه در راه كاركردن، پدال گاز را تا آخر فشار دهند چراكه از نگاه او اگر «اول» نباشی،‌ «آخری».

اما روانشناسان در حوزه‌ی تعادل و سلامت روانی می‌گویند: «بیشترین تعادل را كسانی دارند كه در حد میانه‌ی منحنی صفر و صد از یك صفت یا رفتار و عادت قرار دارند.» جایی كه می‌توانیم اسمش را بگذاریم معمولی‌بودن و این می‌تواند سرآغاز یك رضایت درونی بزرگ و یك آسایش خیال همیشگی باشد.

 

فاطمه اكبری اصل

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *