انسان

 

گاهی قلم به نوشتن نمی‌چرخد، عوضش تا دلتان بخواهد فکر هزار راه می‌رود. راستش را بخواهید، آدم هرچه بیشتر فکر می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که اساساً یا باید همه‌چیز را نوشت، یا اگر نمی‌توان همه‌ی هزار راه و بیراهه‌های فکر را به نگارش درآورد، فعلا صبر کرد. شاید نشانه‌ای چیزی بروز کند و راه را نشان دهد. اگر هم نشانه‌ای پدید نیامد، باید دست روی دست گذاشت تا وقتش برسد.

با همه‌ی سادگی و بداهت، پاراگراف بالا یکی از بحث‌انگیزترین مسائل روانکاوی مدرن و به‌طور ویژه «ژاک‌ لکان» است. به‌زعم او داستان هر انسان از وقتی شروع می‌شود که یک سیگنال یا نشانه‌ی‌ غیرواقعی را به‌عنوان پاسخ صبر خود‌ دریابد. آن موقع است که فرد وارد نوشتن سرنوشت خود می‌شود. سیگنال یا نشانه‌ای که ناشی از یک بدفهمی یا سوءتفاهم است.

«روث ‌رِندل» در داستان «صحبت با غریبه‌ها» به خوبی همین مضمون را روایت می‌کند. قهرمان رمان، مرد جوانی است که چون به‌تازگی همسرش او را ترک گفته و با مردی دیگر رفته، به دامان نومیدی افتاده است. قهرمان داستان، غروبی در راه بازگشت به خانه، اتفاقی چشمش به پسربچه‌ای می‌افتد که پاره‌کاغذی را در دست مجسمه‌ای در پارکی پرت افتاده، جاسازی می‌کند. مرد صبر، می‌کند تا پسربچه برود، آنگاه کاغذ را برمی‌دارد، پیام به رمزنوشته‌ی‌ آن را یادداشت کرده و کاغذ را عوض می‌کند. از آنجا که مرد تبحری در رمزگشایی دارد، موفق به فهم معنای رمز می‌شود. از قرار معلوم، نامه حاوی پیامی برای مأموران یک شبکه‌ی جاسوسی است اما او از یک واقعیت مهم‌ بی‌خبر است. آدم‌هایی که از طریق این پیام‌ها با هم ارتباط دارند، نه یک دسته مأموران سرّی بلکه نوجوانانی هستند که در بازی‌شان ادای جاسوس‌ها را در می‌آورند. آنها دو دسته‌اند که هر یک سعی می‌کنند یک‌خبرچین موج‌شکن‌ در حلقه‌ی دشمن وارد کند تا از پاره‌ای اسرار آنها سر دربیاورد. قهرمان داستان اما روحش هم از این ماجرا بی‌خبر است.

بنابراین مرد تصمیم می‌گیرد از مهارت رمزنویسی خود بهره گرفته و در دست مجسمه پیامی رمزدار جا ‌دهد و به یکی از مأموران فرمان داده که مردی که همسرش را اغوا کرده است، سربه نیست کند. بدین سان او ندانسته سلسله وقایعی را در گروه نوجوانان به راه می‌اندازد که فرجامش مرگ تصادفی مرد اغواگر است. این تصادف محض، به‌دیده‌ی قهرمان داستان، نتیجه‌ی مداخله موفقیت‌آمیز اوست و الی آخر داستان.

تسلیم تقدیر شدن و منتظر حادثه ماندن، تجویزی است که روانکاوی مدرن برای نوشتن سرنوشت خود می‌دهد. مرد جوان، هم فریب خوردن همسرش را نتیجه‌ی تقدیر می‌دانست و هم شکست یا کشتن فریب‌دهنده را نتیجه‌ی بازی در دستگاه تقدیر. این وسط آنچه گم بود، «فاعلیت» و نقش او در «ایجاد واقعیت» بود. همان که اگر تسلیم تقدیر نشده بود، نه به دامان نومیدی افتاده بود و نه برای خلاصی از شر نومیدی، به دامان حادثه و تصادف فروغلتیده بود.

بله، داستان هر فرد از واقعیت شروع می‌شود، از واقعیت پیش‌رو، بی کم و کاست. باید انتخاب کنیم که آیا می‌خواهیم بخشی از سرنوشت نوشته‌شده‌ی دیگران باشیم یا می‌خواهیم خودمان داستانمان را بنویسم؟ امید از واقعیت می‌روید و ناامیدی از تخیل. قلم را برداشته و منتظر حادثه نمانیم…

 

جعفر علیان‌نژادی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *