لطیفهی مشهوری است که شاید ریشه در حقیقت داشته باشد، میگویند روزی جرج بوش با وزیر دفاعش در حال صحبت بود که یکی از دوستانشان پرسید دربارهی چه حرف میزنند. بوش جواب داد: «داریم جنگ تازهای را تدارک میبینیم.» دوستش پرسید: «میخواهید چه کنید؟» بوش گفت: «قرار است یک میلیون مسلمان و آنجلینا جولی را بکشیم.» مرد فوری گفت: «حالا چرا میخواهید آنجلینا را بکشید؟!» بوش به وزیر دفاعش گفت: «دیدی گفتم! جان آنجلینا جولی از جان یک میلیون مسلمان با ارزشتر است!»
هر کدام از ما بارها از پشت اسکرین گوشی با سلبریتیها تعامل یک طرفه برقرار کردهایم. این تعاملِ بین مخاطب و شخصیتهای رسانهای که از نظر دونالد هورتون و ریچارد وهل، «تعامل فرااجتماعی» نامیده میشود جایگزین تعاملات با خانواده، دوستان و آشنایان شده است. گویی دنبالکنندگان، علیرغم اینکه تعامل دو طرفه و نزدیک با سلبریتیها ندارند، آنها را به عنوان یک دوست در نظر گرفته و حسی توهمآمیز را تجربه میکنند.
سلبریتیها ارتباط پیوستهای با مخاطبانشان برقرار کرده و الگوی رفتاری پایداری در آنها ایجاد میکنند که موجب آرامش، ایجاد لذت و گریز از روزمرگیها در مخاطب میشود. آنها به گونهای تعامل میکنند که انگار درگیر یک رابطهی متقابل با مخاطبانشان هستند و دلسوز و هواخواه آنان. برای مثال با حضور در کمپینهای سیاسی، تبلیغات و آگهیها، کارهای خیریه و اقدامات بشردوستانه مهر اثبات بر این مدعایشان میزنند.
یکی از نمونههای معروف حضور سلبریتیها در اقدامات بشردوستانه، سفر آنجلینا جولی به یمن است. او بهعنوان فرستادهی ویژهی سازمان ملل در امور پناهندگان به یمن سفر کرد و تصاویر زیادی از او در کنار جنگزدههای یمنی منتشر شد که نتایج بیرونی شگرفی نداشت؛ همانطور که در سفر او به افغانستان نیز تغییرات مثبتی اتفاق نیفتاد. میتوان گفت استخدام جولی توسط سازمان ملل صرفا تلاشی به قصد پوشاندن اشکالات و ناکارآمدیهای آن سازمان و یک فعالیت رسانهای پر سروصدا، و روتوش چهرهی زشت نظام غربی بوده است.
سلبریتیها ابراز میدارند که اینگونه اقدامات تلاشی است برای رفع فقر و مشکلات اجتماعی، درحالیکه بدون توجه به اصلاح و بهبود «علتهای واقعی بهوجود آورنده»ی این مشکلات، چنین اقداماتی، بیشتر از یک شوی تلویزیونی نیست. از سویی دیگر بازنمایی سیاه از مشکلات و نواقص توسط سلبریتیهای داخلی هم انجام میشود. در این هنگام ما آنچه که سلبریتی میخواهد را دریافت میکنیم. این روایتها در طولانیمدت موجب میشود مخاطبان تبعیض و ناعدالتی فراگیری را در جامعه احساس کرده و نسبت به آینده مأیوس و دچار «خشم» شوند. خشمی که صدمی متوجه سلبریتیها نیست و تنها ابزاری برای افزایش شهرت آنهاست.
این محبوبیتها موقعیت اجتماعی سلبریتیها را تثبیت میکند و بستری میسازد تا سلبریتیها در مواقع مختلف موضعگیری کنند در حالیکه تخصصش را ندارند. اینروزها و میان این آشوبها اگر یک سلبریتی تیک آبیدار حرفی بزند کمتر کسی احتمال خطای آن را میدهد. کمتر کسی سند ادعایشان را مطالبه میکند و در صحتوسقم استوری و پستها، عکس و فیلمهایشان شک میکند. علی کریمی فیلم یک کودک پاکستانی را بهجای خوشحالی یک کودک بلوچ موقع دریافت نان منتشر میکند و گلشیفته فراهانی عکس فتوشاپ شدهی دستگیری یک مجرم در سال ۹۴ را به جای تصاویر اعتراضات اخیر. چیزی که در تمام این اتفاقات مشترک است «ذبح حقیقت» است. گویا محبوبیت و شهرت جای حقیقت را در ذهن مخاطبان گرفته و انگار دیگر اصلا مهم نیست «چه» گفته شده است و فقط مهم این است «که» گفته است.
در یک چرخهی معیوب حالا شهرت دارد نفرت، خشم و دروغ را بازتولید میکند و آنها شهرت را. البته این چرخه بالأخره روزی متوقف میشود، حقیقت بالاخره خودش را نشان خواهد داد، اما مسئلهی مهم این است که تا آن زمان چند نفر دیگر قربانی این دروغ و نمایشهای انساندوستانه سلبریتیها شدهاند؟
✍ریحانه رزمآرا
بدون دیدگاه