شايد ديده باشيد افرادی را كه همهی آمال و آرزویشان قبولی در كنكور است و اگر نامشان در ميان پذيرفتهشدگان سازمان سنجش ديده شود، خوشبختی خود را با خوشحالی فرياد میزنند. يا آندسته از كسانی كه تا مدل ماشينشان به ورژن بالاتری تغيير میكند، فكر میكنند روي ابرهای خوشبختي نشستهاند و همهی كائنات از فردا به فرمان آنها درمیآيند. اينها كسانی هستند كه مفهوم ناقصی از خوشبختی در ذهنشان شكل گرفته است و رباتگونه فقط به همان نسخههایی كه از سعادت مصنوعی برایشان پيچيده شده است، میانديشند.
امروزه به هر دکان و بقالیای که گذرمان میافتد، یک کتاب چند صدصفحهای از «راههای کامیابی» پیش رویمان میگذارند و هرطور شده میخواهند ما را به سعادت برسانند. گاهی اين دستورالعملها به قدری عجيب و غريب به نظر میرسند كه با خودمان میگوييم: «واقعا از چنين راههایی میشود به بهشت خوشبختی رسيد؟»
قطعا راه رسيدن به خوشبختی با گذر از جادهی باريكی كه در اين كتابها و ميتينگهای صنعتشده نشان داده میشود، نمیتواند ممكن باشد و بيشتر کسانی که میخواهند از ما يك آدم خوشبخت بسازند، تنها به یک فاکتور از آن اشاره میكنند. مثلا شوپنهاور در قطعهی کوتاهی به نام جوجهتیغیها مینويسد: «جامعهی انسانی همانند جوجهتیغیهایی هستند که در زمستان سرد، اگر از هم دور بمانند، از سرما میمیرند و اگر بیشازحد به هم نزدیک شوند، یکدیگر را زخمی میکنند.» او معتقد است: «کسی کامیاب میشود که بتواند با گرمای درونی خود به تنهایی سر کند.» توجه كنيد فقط با گرمای درونی خود، آن هم به تنهایی!
يا پژوهشگر آلمانی، میشائلا بروهم بادری که خوشبختی را فقط محصور در وجود يك هورمون میبيند و میگوید: «اگر در زندگی خود احساس نارضایتی میکنید، در محل کار خود وظایف بیشتری را به عهده بگیرید. حمام را تمیز کنید! به گلدانها آب بدهید تا ماده خوشبختی به نام دوپامین در مغزتان ترشح شود و احساس موفقیت کنید!» و از همه عجیبتر فتوای راهبان مسيحی است که در قرون وسطی، خوشبختی را فقط در بهشت، دستیافتنی میدیدند و زمين خدا را لايق خوشبختی نمیدانستند.
در يكی از روزهای سال ۱۹۹۷ روانشناسی آمريكایی به نام مارتين سليگمن تير آخر را با ارائهی نظريهی جديد خوشبختي خود زد و به قول برخی، مكتب و دين مدرنی را در عصر حاضر تأسيس كرد. «روانشناسی مثبتگرا» كه زاييدهی ذهن مارتين و ديگر همكاران اوست، اصول کلی خوشبختی را در یک پک تزئینشده اينگونه به خورد مخاطبان میدهد: «واقعی باش، قوی باش، فعال و مفید باش و از همه مهمتر، برای رسیدن به هدفهایت به دیگران تکیه نکن؛ زیرا سرنوشت تو فقط به دست خودت رقم میخورد.»
نظريهای كه در آن تنها چيزی كه اهميت پيدا میكند، نگرشها و گرايشهای فرد است و با چالش به درونخزيدن افراد در خود، نقش شرايط بيرونی از جمله واقعيتهای اجتماعی و زيستی، روابط انسانی، مصائب نابههنگام و نظامهای سياسی حاكم به شدت كمرنگ میشود. در اين حالت جامعه شكل انفعالی به خود میگيرد و از جهان خارج بريده ميشود. ضرری که این رویکرد جدید به پیکرهی جامعه وارد میكند، بدونشک بیش از همه دامن افراد بیکار و نیازمند را میگیرد که مدام به آنها القا میشود به اندازهی کافی سختکوش نیستند؛ در نتيجه نبايد توقعی براي چيدن ميوهی خوشبختی از درخت زندگی داشتهباشند.
به نظر میرسد سادهلوحی است که در سایهی شعارهای خوشبختی امیدوار باشیم مفاهیمی چون برابری، عدالت و اخلاق، ضريب جدیتری در جهان به خود بگیرند در حالیکه با مطرحکردن آنها فقط عدهای به دنبال مقاصد سیاسی خود هستند. چرا كه اين مكتب نوظهور به سياستمداران جهانی اين اجازه را میدهد كه ديگر به مسائل بنيادينی چون نابرابری اقتصادی توجهی نكنند و خودشان يكي از موجسواران بر اين شرايط باشند و از تكتك افراد جامعه يك رقيب جنگنده بسازند.
فاطمه اكبری اصل
بدون دیدگاه