بهتازگی فیلمی از تحلیل دکتر حسن محدثی دربارهی وقایع اخیر نشر یافته که بر دو مدعا استوار است. دو مدعایی که میتوان در نقد و نقض آن سخن بسیار گفت اما به اجمال، نوشتهی پیش رو قابل طرح است:
مدعای اول:
آشوبهای اخیر، تنها جنبش اجتماعی ایران است که از دین تغذیه نمیکند و در تمام تاریخ ایران برای نخستینبار است که دین، اقتدار خود را از دست داده است.
دربارهی این مدعا، که ادعایی تاریخی است باید گفت که اگر تاریخ شورش و آشوب در ایران نوشته شود، خواهید دید که در تاریخ ایران چه بسیار حرکتهای اجتماعی نظیر آشوب، شورش و بلوا رخ داده که مبتنی بر نهاد دین نبوده و از آن تغذیه نکرده است. بهطور کلی تاریخ دویستسالهی اخیر ایران، میدان منازعهی چهار گروه عمده بوده است: دربار، استعمار، روشنفکران و روحانیت. در این میدان منازعه، چه بسیار حرکتهای اجتماعی که استعمار در ایران رقم زده که اتفاقاً نوک پیکان آن به سمت روحانیت بوده و از دین هم تغذیه نکرده است.
آنچه در این روزها اتفاق میافتد، نه از جهت عدم تغذیه از نهاد دین و نه از جهت علیه روحانیتبودنش برای نخستین بار نیست که در ایران رخ میدهد. در پایتخت شیعه، عالم بزرگ شهر، شیخ فضلالله نوری را در ملأعام «دار» زدند و بر پای دار، هلهله کردند و به این بسنده نکرده و در کمتر از یک سال، عالم دیگر شهر، بهبهانی را به ضرب چندین گلوله کشتند؛ اما هیچکدام از اینها نشانهی مفارقت دین از دنیای ایرانی و شکستهشدن اقتدار نهاد دین نبود؛ که اگر بود، نباید انقلاب اسلامی رخ میداد و جمهوری اسلامی برپا میشد.
آنچه در تاریخ ایران قابل تأکید و تصریح است، این مهم است که هیچ حرکت اجتماعی گستردهای در ایران رخ نداده، مگر آنکه از نهاد دین تغدیه کرده باشد. همواره در تاریخ ایران از مهمترین مؤلفههای مؤثر در «حرکتهایِ اجتماعیِ موفق»، ابتنای آنان به دین بوده است. اصل گزارهی قابلاثبات دربارهی تاریخ ایران، این است که کم نبودند حرکتهای اجتماعیای که از نهاد دین تغذیه نمیکردند اما هیچیک موفق نشدند و فقط حرکتهایی گسترده و فراگیر شدند و راه موفقیت را پیمودند که ابتنای به دین داشتند.
مدعای دوم:
دو نهاد دین و خانواده در دو دههی گذشته دچار تحول شده است و اگر دو سال دیگر صبر کنید، این تحول خود را در نهاد سیاست هم نشان میدهد.
دربارهی مدعای دوم که ادعایی جامعهشناسانه است نیز به نظر میرسد گوینده در رابطه با وجوه جامعهشناسانهی مدعای خود، تأمل کافی نداشته است. دراینباره بر دو نکته میتوان تأکید داشت:
اول آنکه دکتر محدثی به این مهم التفات ندارند که واحد اندازهگیری دگرگونیهای نهادی در جوامع، «سال» نیست. نهادهای اجتماعی از پی سدهها و توالی نسلها تغییر میکنند. کوه را میتوان جابهجا کرد اما نهادهای اجتماعی به این سادگیها تغییر نمیکنند. در همیشهی تاریخ، جامعهی ایران با دو نهاد دین و خانواده برپا بوده و هیچ انقطاعی دراینباره در تاریخ ایران یافت نمیشود. نه با آموزههای دانش جامعهشناسی و نه مبتنی بر تاریخ اجتماعی ایران، مدعای آقای محدثی محلی از اعتنا ندارد. واقعیت این است که نمیشود آدمی آسیبپژوهی کند، کُلُنی و طبقهپژوهی کند و بعد، آن آسیب و کُلُنی را به کلیت جامعهی ایران تعمیم دهد. نمیشود برای یک دکمهی «رویداد»، کُت «نظریهی تحول اجتماعی» دوخت. به نظر میرسد گفتار آقای محدثی در نتیجهی تعمیمهای ناروا و آرزواندیشی باشد.
دو دیگر آنکه، قدرت از آن عناصرِ پیداست که با اندک تأمل جامعهشناسانه قابلرؤیت است. سؤال اینجاست که کدام نیروی اجتماعیِ براندازِ وضع حاضر، «قدرت» تنظيم و بازتعريف مناسبات اجتماعی و سیاسی را داراست که به پساجمهوریاسلامی اینقدر خوشبیناند؟ بدون وجود چنین قدرتی، پساجمهوریاسلامی چیزی نیست جز میدان جنگ و جنگل. حال بر این وضع، نیروی قدرتمند خارجی را بیفزایید که سیاست منطقهایاش در غرب آسیا، بر جای گذاشتن «زمین سوخته» است و آشکارا سیاست تشدید گسلهای اجتماعی، قومی و مذهبی را دنبال میکند و به دنبال تجزیهی کشورهای منطقه است. در این وضعیت، کدام نیروی مخالف، با کدام داشته، قدرتِ مقاومت دارد؟ با لحاظ این موارد، خوشبینی به پساجمهوریاسلامی بیمعناست و پساجمهوریاسلامی، پسا ایران هم هست.
نباید اجازه داد فانتزیها جای واقعیتها بنشینند و دراینمیان، تحلیلهای ناراست و آرزواندیشانه، جای واقعیتاندیشی را بگیرند.
جعفر حسنخانی
بدون دیدگاه