سال ۱۳۶۴ به ایران مهاجرت کردیم، روزهایی که ایران درگیر جنگ با رژیم بعث بود. وقتی صدای آژیر بلند میشد با همسایهها همگی سمت پناهگاه میدویدیم، آن لحظات ایرانی و افغانستانی معنا نداشت. برای بمبی که به سمت ما شلیک شده بود ملیتها و خونها فرقی نداشت. جنگ باعث شد ما فقط همسایه نباشیم، وقتی بزرگترهایمان کنار ایرانیها به جنگ با صدام رفتند، همخون هم شدیم. حتی در صف نفت و کوپن خواربار هم با هم بودیم!
یکبار در مدرسه، مدیرمان سرصف نام من را خواند تا جایزهای به من بدهد، او رو به همهی بچهها گفت: «عبدالله و هموطنان او قهرمان هستند، آنها ارتش سرخ شوروی را شکست دادند». همگی الله اکبر گفتند. بعد از جنگ وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند و به میهن بازگشتند من هم میرفتم تماشا، با دیدن آزادههای ایرانی از ته دل شاد میشدم.
ما یک گروه جهادی داریم که با هدف کمک به مهاجرین افغانستانی تأسیس شده بود. اما بارها به کمک برادران ایرانی هم شتافتهایم. مثلا وقتی سیل گلستان آمد و آن خسارتها را زد، ما هم گروهمان را برداشتیم و رفتیم گلستان. در این گروه جهادیمان یک پزشک ایرانی از اهالی میانه حضور داشت که هر جمعه صبح داوطلبانه خودش به خانهی مهاجرین افغانستانی میرفت و بیمارانشان را ویزیت میکرد.
اوایل دههی نود در سوریه فتنهای بزرگ اتفاق افتاد و فصل دوم «خونشریکی» به تعبیر مرحوم محمد سرور رجایی شروع شد. ایرانی و افغانی کنار هم زیر یک پرچم جان دادند. آنجا برادری ما خیلی بیشتر شد. آن چیزی که ما را باهم برادر کرده بود نه همسایگی خاکها، که یکی بودن عقیدهها بود.
ایران و افغانستان در هم تنیده است. یادم هست یکی از آشنایان، زن ایرانی از تبریز گرفته بود و همیشه طعم کوفتههای تبریزیاش را با لذت به یاد می آورم. یا دوستان دیگری دارم که دختر به خانواده ایرانی دادهاند. دلم میخواهد حداقل در این متن، مرزهای دستساز بشری را بردارم و آنقدر ایرانی و افغانی نگویم وقتی این همه در هم تنیدهایم، وقتی دیگر شمار دوستان ایرانیام از دستم در رفته است مثل صادق، مثل ذبیحالله… من با دوستان ایرانیام ساعتها دربارهی اوضاع ایران و اوضاع افغانستان بحث کردهام باهم گفتهایم و خندیدهایم و خیلیجاها هم غم یکدیگر را خوردهایم.
شاید برایتان عجیب باشد، تنها جایی که یادم میاندازند من یک افغانستانی هستم و نه ایرانی و یکهو تمام این خط کشیهای انسانی و دستساز پررنگ میشود، موقع تمدید اقامت است. اینها را نوشتم تا یادآوریای باشد که ما خیلی سال است دیگر فقط همسایه نیستیم، خیلی وقت است که همجانیم، و خونشریک.
عبدالله حسنی
بدون دیدگاه