برای این متن، نتوانستم تیتری پیدا کنم. حتی کلمهای هم پیدا نمیکنم بنویسم که در قلب رمضان مبارک، جلوی چشم یک میلیارد مسلمان، خبر آمده که زنان مظلومی که از همهی دنیا پناه برده بودند به بیمارستان را هتک حرمت کردهاند؛ همه به تلاطم تأیید و ردش افتادهاند و در اعماق وجودشان، آرزو میکنند دروغ باشد اما سیلی روایتهای هتک حرمت زنان فلسطینی در روزهای و ماههای قبل، محکم بهصورت امیدواریمان مینشیند و تصاویر تکاندهندهای که خود وحوش اسرائیلی از لباسهای زنان فلسطینی دست به دست میکردند، از جلوی چشممان دور نمیشود. همین زنهایی که سیصد روز است به ازای هر طفل کفنپیچ شده، هزار بار جان دادهاند.
استیصال محض میدانید چیست؟ حال همین روزهای ما که هر بار وسط روزمرگیها و گرفتاریها، یک سیلی محکم چشمهایمان را روی یک جغرافیای ۳۶۰ کیلومتری، روی یک باریکهی تنهای مظلوم، خیره میکند و کاری از دستمان بر نمیآید که نمیآید.
ولی استیصال و اضطرار را، غم و بهت و درد استخوانسوز را نباید گذاشت رسوب کند؛ باید به بغض و غضب تبدیلش کرد؛ باید دندانها را روی هم فشرد و مشتها را گره کرد.
ما اینجا، توی کشوری زندگی میکنیم که صاحبان قلادهی صهیونیستها خواستند استخوانهایمان را خورد کند، ولی دست از شرافت و انسانیت بر نداشتیم. امروز از قلب نیویورک تا پاریس و لندن و شرق و غرب عالم، وجدانهای آزاده هم بیدار شدهاند و پای همین آرمان ایستادهاند که ما برایش سالها زخم زبان شنیدیم و دست نکشیدیم.
ما درست وسط همهی سختیهای تمامنشدنیِ ریز و درشتمان، با مال و جان و قلم و تمام شرافتمان پشت این مردمِ بیکس تنها ایستادهایم و توی دل همین استیصال، برای آمدن منجی، قدرتمندتر میجنگیم و از دل رنج و بهت و درد ، اضطرارِ آمدنش را توی قلبمان شعلهورتر میکنیم.
بدون دیدگاه