آدمیزاد است دیگر، مراحل رشدش مشخص است. از بدو تولد تا سنگ لحدش مثل هم پیش میرود. فقط دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد! اگر تمام مراحل رشدی را به ترتیب پیش بروی و فرصت زندگی کردن داشته باشی، آخرین مرحلهی زندگیات سالمندی یا همان پیری است.
درختها هرچقدر پیرتر باشند، تنومندتر و دوستداشتنیترند. سایهی بیشتری دارند و آدمهای زیادی از بودن زیرسایهی آنها حظ میبرند. قرار بود برای ما آدمها هم همین باشد، هر چقدر پیرتر دوست داشتنیتر و هرچقدر دوستداشتنیتر سایهات مستدامتر! اما چه میشود که بعضی از این پیران جهان دیده سایهی سر کسی نیستند و در آخرین مرحلهی زندگیشان باید تنهایی و طردشدگی را از سمت اطرافیان تجربه کنند؟
واضح است که سالمندان امروزی به خاطر رشد شتابان تکنولوژی و عدم آشنایی با فضای امروزی دچار بحران هویت بشوند، درآمد پایین، بیماریهای جسمانی، از کار افتادگی و ناتوانی در انجام کارهای روزانه نیاز آنهارا بیش از پیش به فرزندانشان بیشتر کرده است. اما از طرفی فرزندان در گیر و دار مشغلههای زندگی روزمره در جهان در حال توسعه هستند. این تعارض را چطور میشود حل کرد؟
سی سال دیگر سی درصد از جمعیت ایران سالمندند، آیا میشود تمام این سالمندان را رها کرد و گذاشت در تنهایی خودشان بمانند؟ برای آینده از الان باید برنامه های حمایتی و پشتیبانی داشت. فرزندانما با هوش بالا و چشمانی تیز در حال رصد کردن رابطهی ما با بزرگترهایمان هستند، آنها آینه تمام قد ما میشوند. اگر مادری در خانهی سالمندان آرزویش یک بار زنگ زدن فرزندش در طول سال باشد تا دلتنگ نباشد و بگوید من هم کسی را دارم، دیر یا زود این دلتنگی نصیب خود ما میشود. بیشتر هوای سالمندان را داشته باشیم. آنها سایه سارهای ایرانند!
بدون دیدگاه