کاش این جملات توسط یک دوربین مخفی ضبظ شده بود. کاش فکر میکردیم در یک جمع دوستانه، یک چهره شناخته شده تصمیم گرفته، زیر زیرکی با رفیقش درباره این موضوع حرف بزند. همجنسگرایی را عادی جلوه دهد. درباره اینکه فلان بازیگر گرایش جنسی غیرمتعارفی دارد یا نه حرف بزند اما در واقعیت این یک برنامه اینترنتیست. علی ضیا مجری و تهیهکننده آن است. او دوربین را کاشته، مهمان را آورده، احتمالا در اتاق فکرش نشسته و با عدهای درباره موضوعاتی که باید با مهمان حرف بزند، مشورت کرده و خب خروجیاش شده است این فاجعه به تمام معنا که از زیر دست ضیا بیرون آمده!
علی ضیا را ببینید. ادبیاتش را با آن ادبیات شاعرانه روی آنتن تلویزیون مقایسه کنید. خندههای بیرون زده از شوخی جنسی با آقای بازیگر را تماشا کنید. با آن آدمی که سالها بخش مهمی از تاک شوهای صبح و عصر تلویزیون را اجرا میکرد مقایسه کنید. این رفتار، این کلمات، این سبک برنامهسازی و جریان محتوایی، سوتی لحظهای نیست که اگر بود، مجری با این تجربه به خوبی میداند که باید چگونه سر و ته برنامه را روی میز تدوین بزند.
عادیسازی ورود کلماتی به فرهنگ رسانهای کشور که به هیچ عنوان در چارچوب فرهنگی ما جا ندارد، همان انتحاریست که این روزها علی ضیا با آن به ویترین رسانهای کشور برگشته. او آنقدر باهوش است که بداند برای زنده ماندن در فضای رسانهای که محبوبتر و کار درستتر از او بعد از مدتها دیدن نشدن از یاد مخاطب رفتند، چارهای جز رد شدن از خط قرمزها ندارد. کسانی که ادعا میکنند، قرار است برنامه سازی در سطح کیفی تلویزیون را برای مخاطب در رسانههای مجازی تولید کنند، حالا ادبیات سخیف جمعهای دوستانه خودشان را به عنوان خوراک رسانهای به خورد مخاطب میدهند.
کوچ اهالی رسانه از رسانههای رسمی به رسانههای غیررسمی به هر دلیلی باشد، یک اتفاق خودخواسته نیست. آنها هیچ کدام دوست نداشتند که شرایط برایشان به نحوی پیش برود که مجبور شوند در رسانهای غیر از تلویزیون به برنامهسازی مشغول شوند. افت شدید تعداد مخاطب این افراد، مهمترین دلیل سرخوردگی چهرههاست. آنها شاید در زبان از کم شدن تعداد مخاطبانشان گله نکنند، شاید بگویند که تلویزیون را کسی نمیبیند اما برای جبران این شکاف کمبود مخاطب با کمربند انتحاری به برنامهسازی مشغول میشوند.
بدون دیدگاه