یا همان خرید درمانی یعنی وقتی ناراحتیم میرویم سراغ خرید کردن و پاساژگردی. اما این تنها دلیل خریدهای ما نیست. ما برای آنکه خودمان را هنرمند، فرهیخته و یا ثروتمند نشان دهیم هم میرویم سراغ مصرف چیزهایی که نماد این گروهها باشد.
یک جور خریدنمایشی یا همان چشم و هم چشمیهای همیشگی که دارد بین نیاز و مصرفمان فاصله میاندازد یعنی دیگر برای اینکه یک نیاز خاص و واقعی را برطرف کنیم نمیرویم فلان چیز را بخریم و مصرف کنیم بلکه نیازهای کاذبی این وسط دخیلند که دارند روند مصرف همهی ما را در هر جای این کرهی خاکی، بیشتر و بیشتر میکنند.
یک نمونهاش سرانه مصرف لباس که در طی حدود ده سال گذشته دوبرابر شده است. همهی تکنیکهای تبلیغاتی فروش محصول هم تلاششان همین ایجاد نیاز کاذب است. بین مارکترها معروف است که میگویند احساس بفروش یعنی حس خاص بودن، منحصر به فرد بودن یا حتی دوستدار محیط زیست بودن. در واقع هر احساسی که بازار فروش خوبی داشته باشد چشم طمع مارکترها و برندها به آن دوخته شده. این وسط ما هم بیشتر از قبل هویتمان را گره زدیم به آنچه از خودمان در قالب اشیا نمایش میدهیم از علاقهیمان به مارکپوشی بگیرید تا توجهمان به مدها و ترندهای روز در هرچیز مصرفی از لباس و پوشاک تا موبایل و اسمارت واچ و اثاثیه منزل.
منتقدان مصرفگرایی برای اینکه آش شور این نمایهی جدید دنیای مدرن را نشان دهند جملهی معروف دکارت را (من میاندیشم پس هستم) اینطورتغییر دادهاند: من میخرم پس هستم. یک جابهجایی ارزشی در عناصر هویتی: نمایش و تفاخر به جای دروننگری و اندیشهورزی. یا به زبان سادهتر بیشتر از اینکه برایمان رسیدن به یک منظومهی ارزشی و هویت فکر شده مهم باشد، مهم است که از نظر دیگران چطور به نظر میرسیم.
مصرفگرایی و نمایش مصرف ضد ارزش جدیدی ست که داریم با آن دست و پنجه نرم میکنیم. در این نگرانی با همهی مردم جهان شریکیم. از جامعهشناسانی که نگرانند، سرمایهدارها با تشویق مردم به مصرف بیشتر، امپراطوری قدرت و ثروتشان را گستردهتر کنند و جامعه را دچار از خودبیگانگی. تا روانشناسان که نگران اضطراب روزافزون مردم برای خرید بیشتر و عقب نماندن از موج جامعهاند. نگران عوض شدن معنای خوشبختی و تلاش برای بازپسگیری آرامش. و حتی کنشگرانی که دغدغهشان پایداری کره زمین و مصون ماندنش از پسماندها و آلودگیها.
بدون دیدگاه