کارگاه رمان که میرفتم خیلی سخت میگرفتم برای نوشتن. همین هم باعث شده بود هم از برنامه عقب بمانم و هم لذت نوشتن برایم کمرنگ شود. روزی پانصد کلمه را یا نمینوشتم یا اگر مینوشتم دلم باهاش نبود و پاکش میکردم. گاهی چند روز مینشستم هر چه را نوشته بودم از نو ویرایش میکردم و اینها یعنی عقبگرد. یک روز استاد برای دلگرمی دادن، همین ویژگیها را یک جوری ربط دادند به افراد باهوش. معلوم است ته دل آدم از گرفتن چنین لقبی قیلی ویلی میرود. اما وقتی دوباره برگشتم سر صفحات رمانم دلم میخواست این برچسب را هرطور شده بکَنم و بیندازم دور ولی دست از این همه سختگیری بردارم، کلماتم را سوار صفحه کنم و بی دستانداز برانم.
باهوشها را معمولاً به این ویژگیها میشناسند: سختگیری بیش از اندازه، بررسی و آنالیز بیش از حد همه چیز، ایدهآلگرایی زیاد، راضی نبودن دائمی از وضع موجود، بیقراری همیشگی برای رسیدن به کمال، نداشتن دامنهی ارتباطی وسیع و بعضی خصوصیات دیگر.
اگر بنشینیم برآیند این ویژگیها و اثراتش را در زندگی شخصی و اجتماعی این افراد در بیاوریم میبینیم که منجر به پرورش احساس گناه، نارضایتی، ناامیدی، غمگینی، تنهایی، درکناشدگی، اضطراب اجتماعی و حتی افسردگی در آنان شده است. راج راگوناتان، استاد دانشگاه تگزاس کتابی نوشته با این عنوان «اگر خیلی باهوشی، پس چرا خوشحال نیستی؟» کتاب، حاصل دو دهه تحقیق، آزمایش و راهکارهای او است.
راگوناتان میگوید خیلی باهوشها استراتژیشان «بهترین بودن» است. مثلاً بهترین استاد بودن، بهترین دانشجو بودن، بهترین نویسنده بودن یا بهترین کارمند بودن. این افراد ممکن است بعد از کسب اهدافی که برای خود ترسیم کردهاند، شعلهی شادکامی و رضایتشان فروکش کند و خیلی زود آن شرایط آرمانی برایشان عادی شود چون دچار سازگاری و تطبیق میشوند. از طرفی به دام مقایسههای اجتماعی بیفتند و حتی دچار سرخوردگی شوند. داشتن چنین رویکردی منبع پایداری برای خوشبختی نیست. پس باید تغییر جهانبینی داد و رفت سراغ یک رویکرد جایگزین. رویکردی که در آن نه نیاز داری بیفتی توی ورطهی مقایسه با دیگران و نه مدام برای خودت قلههای جدید تعریف کنی تا همیشه در پی فتحشان باشی. فقط کافی است دربارهی چیزهایی که از انجامشان لذت میبری و در آنها مهارت داری خودآگاهی پیدا کنی و بعد روی همینها تمرکز کنی و پیش بروی. در این صورت قدرت، شهرت و ثروت برایت اهداف فرعی هستند گرچه ممکن است بهشان هم برسی.
اگر بگوییم مواد لازم برای شادکامی و رضایت در زندگی، سه مادهی برخورداری از روابط اجتماعی ثمربخش؛ مهارت در کاری که به آن اشتغال داری؛ و برخورداری از آزادی برای تصمیمگیری مستقل یا تعلق، تبحر و استقلال است؛ همین تغییر جهانبینی را میتوان به عنوان چاشنی به این سه تا اضافه کرد تا دنیای خوش طعمتری را تجربه کرد. در این جهانبینی تازه باید این دو اصل را برای خودمان مبنا قرار دهیم:
۱. نگران نتیجهی کارهایم نباشم بلکه صرفاً از خودِ فرایند کارکردن لذت ببرم و نه اهداف حاصل از آن.
۲. خوشحالی و شادکامیام را به دستیابی به نتایج پیوند نزنم.
نتیجه چه میشود؟
ما هم مثل کودکان بدون توجه به عوامل بیرونی، غرق کارهایی میشویم که از آنها لذت میبریم. موفقیت و خوشحالی وقتی با هم توأمند که بتوانیم بین چهار بخش روحی، جسمی، مالی و ارتباطات اجتماعی در زندگی تعادل ایجاد کنیم. تمرکز بیش از اندازه روی یکی از این وجوه، تعادلمان را به هم میزند و از خوشحالی بازمان میدارد. رسیدن به چنین جایگاه با کیفیتی نیاز به تمرین دارد و پشتکار. برویم ببینیم چه میکنیم. توی مسیر جدید من قرار است رمانم را تمام کنم. شما چه؟
✍️ زینب خزایی
بدون دیدگاه