چه در یک نگاه باشد، چه حاصل چند برخورد کوتاه، عشقی که نشانمان دادهاند همیشه حاصل «اتفاق» است. در عشقهای افسانهای «نمیدانم چه شد» اسم رمز است! یعنی اصلا اگر بدانی چه شده دیگر نامش عشق نیست!
اما سریالها نشانمان میدهند که دخترها و پسرها به دانشگاه میروند، ترم اول به دوم نرسیده عاشق میشوند و باقی ترمها را در تبوتاب عشق میسوزند و میسازند! پسر فقیر عاشق دختر ثروتمند میشود. پسر ثروتمند دلباختهی دختر فقیر! در این تعریف سینمایی از عشق همواره باید چیزی غیرمنطقی در این دوستداشتن عمیق و شدید وجود داشته باشد تا بتوان نامش را عشق گذاشت. اگر همهچیز سر جای خودش باشد که عشق نیست!
ظاهرا فیلمسازها قرار نیست به این فکر کنند که ساختن تصویر رؤیایی از عشق و دوستداشتن عمیق قرار است با زندگی معمولی ما آدمهای معمولی چه کند! قرار نیست آنها به این فکر باشند که مبادا تصویری نشان دهند که انتظارات مخاطبان جوانشان از یک رابطهی سالم و منطقی را بالا نبرد. آنها تنها به این فکر میکنند که چطور لحظات عاشقانهی فیلمشان را بسازند که دل و دین مخاطب را ببرد و او را میخکوب صفحهی نمایش کند!
کارگردانها ابایی ندارند از اینکه حتی حرمسرای شاه قاجار و خود شاه عاشق را طوری نشان بدهند که حضور در حرمسرا به آرزوی برخی دختران امروزی تبدیل شود! وقتی پای به تصویر کشیدن عشق به میان آمد دیگر نه تاریخ مهم است نه واقعیت ملالآور زندگی.
وقتی از خراب شدن تصویر ازدواج سنتی، یا هرچه که نامش را بگذاریم، ازدواجی که با معرفی افراد به یکدیگر، گفتگو و به توافق رسیدن انجام میشود صحبت میکنیم اصلا منظورمان این نیست که همهی آدمها بعد از اینکه این تصویر رؤیاگونه از عشق برایشان ساخته شد دیگر سراغ ازدواج منطقی نمیروند یا اگر اینطور ازدواج کردهاند، زندگیشان فرومیپاشد! برعکس! تلخکامی حاصل از غوطهور شدن در رؤیای عشق میتواند در یک زندگی به ظاهر آرام و مهربانانه طوری نفوذ کند که بهترین لحظات زندگی یک زوج را به شکلی نامحسوس زشت و ناکافی نشان بدهد. وقتی تصور کنی که احساسی با این عمق و ارزش در زندگی بوده که تو میتوانستی از مواهبش بهره ببری اما محروم ماندهای، جای این حفرهی خالی در قلبت را هیچ خوشبختی واقعیای پر نمیکند! این تصویر باید اصلاح شود.
✍️ریحانه یزدی
بدون دیدگاه