وقتی متوجه شدم خواندن رمان ملت عشق خیلی باب شده و گویا من از جرگه‌ی ملت‌ عشقی‌ها جدا مانده‌ام، تصمیم گرفتم آن‌ را مطالعه کنم تا ببینم چیست. از حق نگذریم عنوان رمان دل‌نشین است و به مذاق آدمی چنان خوش می‌آید کاَنَه سر‌کشیدن کوزه‌ای آب گوارا در چله‌ی تابستان!

این رمان روایتگر دو داستان است. دو داستانی که هرکدام در گوشه‌‌ای از جغرافیا و برهه‌ای از تاریخ اتفاق می‌افتد. یکی در غرب عالم، عصر حاضر در سال ۲۰۰۸ میلادی و آن دیگری در شرق عالم، قرن هفتم هجری. روایت معاصر آن مربوط به زنی به نام «اللا» است که با خیانت همسرش مواجه می‌شود و خود را اسیر در زندگی‌ای یکنواخت و خالی از عشق می‌بیند؛ این افکار و احساس، او را به سمت تغییر و تحول در خود و زندگی سوق می‌دهد.

روایت دوم که موازی و همراه با داستان اللا پیش می‌رود و در قرن هفتم هجری رخ داده، مربوط به آشنایی و دوستی مولانا با شمس تبریزی است. نویسنده در این رمان با شیوه‌ای رندانه و تأثیرگذار، عشق را در نگاه مخاطب مهم‌تر از هر چیزی نشان می‌دهد و آن را با هر وسیله‌ای توجیه می‌کند. مدام در تلاش است تا به مخاطب القا کند تو و عشقی که داری مهم‌تر و فراتر از هر چیزی‌ست. مهم‌تر از خانواده. مهم‌تر از رابطه‌ی مادر و فرزندی. مهم‌تر از تعهد. مهم‌تر از پایبندی به اخلاقیات!

نویسنده به حدی عشق زمینی را بالا می‌برد که به آن ردای عشقی عرفانی و الهی می‌پوشاند و هوس را پاک و مقدس جلوه می‌دهد. سرگذشت زنی را بیان می‌کند که از همسر خود خیانت دیده، به دنبال عشق می‌گردد و در نهایت عشق را در کنار مردی صوفی‌مسلک می‌یابد. زن بدون طلاق از شوهر، فرزندان و خانه را رها می‌کند و با مرد دیگری همراه شده و با او به کشور دیگری می‌رود و ادامه‌ی ماجراها.

واقعا در کدام دین و مذهب و کدام منش اخلاقی و انسانی چنین چیزی زیبا و بدون اشکال به نظر می‌رسد و می‌توان نام آن را عشق گذاشت؟ حتی در مغرب‌زمین نیز این ماجرا چیزی جز خیانت نام ندارد. نویسنده در روایت مولانا و شمس نیز، آشنایی و دوستی آن دو را با تخیل و تحریف عرضه می‌کند که با حقایق و مستندات تاریخی سازگار نیست.

الیف شافاک، عرفان، اسلام، تصوف، تخیل و عشق را درهم‌آمیخته و اگر مخاطب آگاه نباشد در دام این شیوه‌ی روایت گرفتار می‌شود و به مرور قبح روابط نادرستی که در قالب عشق تصویر شده برایش از بین می‌رود و ایضاً سرگذشت این دو شاعرِ عارف را همانطور که در رمان بیان شده باور کرده و می‌پذیرد.

 
✍ زهرا طالبی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *