بچه که بودم یک سؤال جالب داشتیم که به نوعی شخصیتشناسی ابداعی بنظر میرسید. چه رنگی دوست داری؟! دوازده سالگی میگفتم قرمز! پشتبندش میپرسیدند حتما شهربازی و فوتبال هم دوست داری، قرمز رنگ هیجان است. من هم نصفهنیمه تأیید میکردم که هیجان دارم. آنوقتها اگر جواب سؤال را با رنگهای آبی ملایم و سبز کمرنگ میدادی یعنی آدم آرام و خونسردی بهنظر میرسیدی. بزرگتر که شدم رنگ مورد علاقهام شد صورتی، که هم، رنگ ملایم جزو تناژهایش بود، هم رنگهای تندتری مثل سرخابی یا صورتی خیلی تیره. دانشگاه که رفتم، شناختن آدمها با رنگ دلخواهشان دیگر سادهلوحانه به نظر میرسید. روانشناسی میگفت هیجانها درونِ همه وجود دارند چه کسی که قرمز دوست دارد چه آن آدمی که سرتا پای زندگیاش را سبز ملایم رنگ کرده از مبلمان خانهاش بگیر تا کیف پوشک بچهاش!
هیجان، همان بروز عواطف و احساسات ماست که در موقعیتهای گوناگون تحتتأثیر محرکهای بیرونی قرار میگیرد و رفتار متفاوتی از ما سر میزند. هیجانهای اولیه، مشترکترین هیجانات همهی مردم این کرهی خاکی هستند، چه سیاهپوست مالزیایی، چه یک ایرانی غم را به خوبی میفهمند و در مقابل سوگ واکنش رفتاریشان، غمگین شدن است. اما هیجانات ثانویه براساس هیجان اولیه شکل میگیرند. برای مثال عذاب وجدانی که پس از بحث با کسی سراغتان میآید، هیجان ثانویه است. اینجا احساس اولیهی شما خشم است که بعدتر عذاب وجدان را با خودش میآورد. پنج هیجان اولیه عبارتاند از : عشق، ترس، غم ،شادی، خشم.
دورهی دانشجوییام چهارسال بود اما بعد از آن شناختن آدمها حتی از قبل هم سختتر شده بود. روانشناسی یادم میداد آدمها میتوانند چطور باشند یا چگونه از پس بسیاری از پیچیدگیهای مغزشان بربیایند اما به همین میزان سردرگمم میکرد. درست مثل وقتی که هیجانهای ثانویه پیچیده میشوند و چند هیجان همزمان در فرد شکل میگیرند. تصور کنید فردی که در نبرد برای زنده ماندن، با احساس اولیهی ترس، دستوپنجه نرم میکند و عاقبت موفق میشود بر دشمن غلبه کرده و حیاتش را دوام دهد چه احساسی دارد؟
شادی از زنده ماندن در کنار غم از دست دادن دوستش، میتواند تناقض باشد. یا حتی خشمی که درونش هنوز میجوشد. زنجیرهی هیجاناتی که ممکن است بر اساس هیجان اولیه شکل بگیرد گاهی قابل کنترل نیست، همینجاست که آموختن از هیجان و روش کنترل آن مهم میشود. هیجان مثل خون که درون رگهای همه سیلان دارد، در گردش است و هر روز با اتفاقات گوناگون پمپاژ میشود اما هیجان ناکارآمد با سه معیار اساسی شناخته میشود : شدت احساس، زمان مدید و ابراز نامناسب.
سادهاش این است که شما خشمی شدید را ماهها، با فریادی بلند نشان دهید یا حتی به فریاد بسنده نکنید، بزنید درب خانه را هم بشکنید! این نمونه یک هیجان زننده است. در حالی که میشد خیلی راحت همان وقتی که خون در رگهایتان بهسرعت پمپاژ میشد و خبری تازه در مغز مخابره میشد یک لحظه بایستید و از خودتان بپرسید این خبر چقدر صحت دارد؟! آنوقت خشم درون شما که هیجان اولیه است به هیجانهای ثانویه مخرب دامن نمیزد. اینروزها که اطرافمان پر از خبرسازیهای جعلی است، یکبار دیگر باید برگردیم و با عینک ته استکانی سرخط خبر و فرستندهاش را ببینیم. شاید اینبار جریان طور دیگری بود.
حکیمه سادات نظیری
بدون دیدگاه