همین که اسم خوشبختی به گوش می‌رسد، مفاهیمی مثل شادی، خوشحالی، آرامش و رضایت در ذهنمان تداعی می‌شود. معمولا اینطور فکر می‌کنیم کسی‌ که حال و هوای مثبتی در همه‌ی جنبه‌های زندگی تجربه می‌کند خوشبخت است. حال چه می‌شود اگر بدانیم که بعضی‌ها با ترس یا با غم حالشان خوب است؟ یا اینکه خشم حالشان را خوب می‌کند؟ حتما تعجب می‌کنید. اما اجازه بدهید از اندیشمندی کهن کمک بخواهیم تا فهم این موضوع را برایمان راحت کند. ارسطو معتقد است احساس خوشبختی زمانی به سراغ آدم‌ها می‌آید که هیجان‌های «دلخواهشان» را تجربه کنند. هیجان‌ها دو دسته‌اند: خوشایند و ناخوشایند. به باور ارسطو شما ممکن است با وجود هیجان‌های ناخوشایند خوشبخت باشید چراکه آن‌ها هیجان‌های دلخواهتان هستند.

بیاید ذره‌بین بگذاریم و به درون خود راه پیدا کنیم و بکاویم عمق احساساتمان را. من یادم می‌آید که تا همین چند سال پیش، شهربازی برایم بهترین جای دنیا بود. وسیله‌ای نبود که امتحانش نکرده باشم. هیجان ناشی از تجربه‌ی وسایل بازی پراسترس برایم لذت‌بخش بود. با اینکه ترس یک هیجان ناخوشایند است دلخواه من بود. آن زمان این هیجانِ ناخوشایند اما دلخواه، برای من تجربه‌ای مثبت بود. حال آنکه دیگر اینطور نیست. در ذکر این مثال دو نکته مهم درمورد خوشبختی وجود دارد: اول اینکه خوشبختی صرفا تجربه هیجان‌های خوشایند مثل عشق و شادی و امید نیست و دوم آنکه گذر زمان و تغییرات شخصیتی می‌تواند عوامل منجر به خوشبختی را تغییر دهد.

ابراهیم احمدی در مقاله‌ای با عنوان «آیا خوشبختی همان شادی است؟ نقش هیجان‌های دلخواه و هیجان‌های خوشایند در احساس خوشبختی» برای فهم بهتر تأثیر هیجان‌های دلخواه بر خوشبختی، مثال‌هایی آورده است: «عشق یک هیجان خوشایند است اما عشق حرام نه تنها بر خوشبختی فرد نمی‌افزاید بلکه حال او را بد می‌کند. یا خشمگین بودن از کسانی که به ما ستم کرده‌اند می‌تواند اثر بدی بر خوشحالی ما نداشته باشد اما خشمگین بودن از کسانی که از ما موفق‌تر هستند می‌تواند باعث شود از خودمان بدمان بیاید.»

می‌توانیم اینطور نتیجه بگیریم که هیجان چه خوشایند باشد چه ناخوشایند، می‌تواند تأثیری دوگانه (مثبت یا منفی) بر احساس خوشبختی داشته باشد. در همین مقاله به نکته‌ی مهم دیگری درباره‌ی خوشبختی اشاره می‌شود. آن هم اینکه فرهنگ و ارزش‌های هر جامعه‌، تأثیر به‌سزایی بر درک آدم‌ها از خوشبختی می‌گذارد. در مقاله‌ای که ذکر شد، آورده‌اند که برای مردم آمریکا هیجانی مثل غرور که خوشایند است اما روی روابط آدم‌ها با هم تاثیر منفی دارد هیجان دلخواهی محسوب می‌شود؛ اما در ژاپن‌ فقط هیجان‌های خوشایندی که به بهبود روابط کمک می‌کنند دلخواه هستند مثل دوستی.

اینکه بدانیم خوشبختی برای هر فردی در هر جای دنیا، به متغیرهای مختلف و متفاوتی بستگی دارد، باعث می‌شود نگاهی نو به زندگی داشته باشیم. فهم اینکه درک هرکدام از ما از خوشبختی با دیگری متفاوت است، کیفیت هم‌زیستی را بالا می‌برد. مثلا اگر کسی را ببینیم که شرایط شغلی سخت و پرفشارش را عاشقانه دوست دارد تعجب نمی‌کنیم؛ چراکه می‌دانیم هیجان دلخواه او در انجام این کار است هرچند که ممکن است برای ما ناخوشایند باشد. با یک جست‌وجوی درونی، هرکدام از شما که این متن را می‌خوانید می‌توانید مثال‌های مختلفی از زندگی خودتان بیاورید که هم‌راستا با نظر ارسطو است: «انسان‌ها زمانی خوشبخت هستند که هیجان‌هایی را که می‌خواهند داشته باشد، حتی اگر آن هیجان‌ها ناخوشایند باشند.»

فاطمه رامشک

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *