عید نوروز من را یاد مادربزرگم می‌اندازد. عادت هر ساله‌مان این بود که لحظه‌ی سال تحویل، سال و حالمان را در خانه‌ی او نو کنیم. خانه‌ای باصفا و قدیمی که با خشت‌خشتَش برایم خاطره ساخته ‌بود. انگار همین دیروز بود که دو پرتقال را روی هم می‌گذاشت و در لحظه‌ی سقوطشان سال نو متولد می‌شد. انگار این رسم‌ها دیگر جزئی از تاروپود شخصیت ما شده ‌بود.

تابستان ۸۸ و ایام فتنه رسیده بود که فهمیدیم یکی از اقوام، در جهتی خلاف با مسیر سیاسی خانوادگی‌مان سیر می‌کند. آن روزها بچه بودم اما متوجه تغییر رفتارش با سایرین می‌شدم. دمای ارتباط او با اقوام‌مان پایین‌تر از درجه‌ی همیشگی‌اش آمده‌ بود. دیگر در جمع‌های خانوادگی، همه‌ی سعی‌مان بر این بود که یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ بر سر راه مباحث سیاسی نصب کنیم تا کسی وارد آن فضای پر تنش نشود. اما تلاش‌ها مقطعی بود و بالأخره روز حادثه فرارسید؛ روزی که صدای تلویزیون بلند بود و خبرهای داغ ایام فتنه را اعلام می‌کرد. نتیجه این شد که هیولای تعارضات و اختلافات که مدتی در پستوی ذهن‌ها خوابیده بود، بیدار شد. تلاش‌ها برای خاموش‌کردن آتش شعله‌ور شده چندان نتیجه‌بخش نبود. بعد از آن روز، دیگر دمای ارتباط‌ها پایین نبود، بلکه به زیر صفر رسیده بود.

ماه‌ها می‌گذشت و چیزی نمی‌توانست رابطه‌ها را بهبود بخشد تا اینکه نوروز سال بعد فرا رسید. فروردین سال ۱۳۸۹ نخ تسبیحی شد که به پراکندگی‌ها، امیدِ وحدت و همدلی می‌داد و تلاش‌های مادربزرگ مهربانم که تا پیش از این به ثمر ننشسته بود، به بار نشست. عید نوروز دوباره همه‌ی ما را مثل قبل دور هم جمع کرده ‌بود و اتحاد گریخته‌مان را سر عقل آورده بود که برگردد و به ما نشان ‌دهد که گرچه اختلاف‌نظر هست ولی خانواده بودنمان بر هر اختلافی ارجحیت دارد. ایامی که خانواده‌ی ما دچار گسست شده بود، هرگز گمان نمی‌کردیم که به این زودی، همه چیز مثل گذشته شود. اما شیرینی دورهمی‌های عید و خاطرات خوشِ نشأت‌گرفته از یک‌دلی‌مان خیلی زود تلخی‌ها را به دستان فراموشی سپرد. انگار تعلق ما به خاطرات عید و روزهایی که دل‌مان به پشتوانه‌ای به نام خانواده گرم می‌شد، باعث شده بود که نتوانیم از خیر مهمانی‌های عید بگذریم.

عید نوروز، شب یلدا یا حتی سیزده‌به‌در، همه از مناسبت‌های جمعی ایرانیان هستند که ریشه در هویت فرهنگی ما دارند و منجر به تفاوت جامعه‌ی ایرانی با سایر جوامع می‌شوند و از سوی دیگر، عامل مهم یکپارچگی فرهنگی در درون جامعه هستند. میراث فرهنگی یک ملت، نیروی عظیمی است که خودآگاه یا ناخودآگاه آن ملت را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به مثابه‌ی یک چتر بزرگ، همه را ذیل خود، گرد هم می‌آورد. شاخص‌های مهم بُعدِ فرهنگیِ هویتِ یک ملت، شامل آیین‌ها و سنت‌های عام، جشن‌ها و اعیاد، ارزش‌های سنتی، لباس و طرز پوشش، معماری بناها و مکان‌ها، رسوم، عرف و هنرهای ملی و بومی هستند. بنابراین مناسک ملی پیوند‌دهنده‌ی سلائق گوناگون «انسان ایرانی» به یکدیگر است و کثرت‌ها را به وحدت می‌رساند.

دلخوری‌ها و اختلاف نظرهای خانواده‌ی بزرگی به نام ملت، گاهی مثل غذای سوخته و چسبیده به کف قابلمه می‌شوند که به هیچ ضرب و زوری از بین نمی‌روند و فقط علاجش مدتی خیس خوردن است، تا حلّالیّت آب کم‌کم  چاره‌ساز شود. مناسبت‌های ملی نیز حکم همان آب را دارد که نه تنها به تفرقه‌ها دامن نمی‌زند بلکه اختلاف‌هایمان را در خودش حل می‌کند و وحدت ملی‌مان را بیش از پیش پایدار می‌سازد.

فاطمه اِکرارمضانی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *