یک موقعیت پرتنش در فضای عمومی را در نظر بگیرید؛ مثلا به‌سختی جای پارک پیدا کرده‌اید، دیرتان شده و یکی به‌ناحق آن را تصاحب کند. چه واکنشی نشان می‌دهید؟

 

در چنین موقعیتی معمولا آدم‌ها یکی از این چند واکنش را انتخاب می‌کنند: یا به سرعت شروع می‌کنند به داد و فریاد و دعوا؛ یا برای اجتناب از درگیرشدن، قید آن جای پارک را می‌زنند و دوباره شروع می‌کنند به گشتن؛ یا از دیدن آن موقعیت شوکه‌ می‌شوند و می‌مانند چه واکنشی نشان دهند. بعضی‌ها هم پیاده می‌شوند و سعی می‌کنند محترمانه و قاطع از حق خود دفاع کنند.

 

تحقیقات علمی جالبی در این خصوص وجود دارد که نشان می‌دهد واکنش فرد را «سیم‌کشی‌» مغزش تعیین می‌کند؛ یک مشخصه‌ی مغزی که در کودکی شکل می‌گیرد و ریشه در نوع ارتباط مادر با فرزندش دارد. (این ارتباط در غیاب مادر، توسط مراقب نوزاد شکل می‌گیرد.) این تحقیقات در حوزه «عصب‌شناسی بین‌فردی» (Interpersonal Neurobiology) انجام گرفته‌است؛ در این شاخه‌ی علمی که از تلفیق ۱۳ رشته ایجاد شده، نحوه‌ی رشد مغز و تأثیر ارتباطات‌ فردی بر روی آن مورد مطالعه قرار می‌گیرد. همچنین محل دقیق فعالیت‌های مختلف در مغز مشخص شده و ثابت شده اگر این قسمت‌ها در دوران نوزادی و کودکی به درستی شکل نگیرد،  مشکلات عمده در زندگی افراد ایجاد می‌شود. طبق تحقیقات صورت گرفته در این حوزه، مغز دو بخش تحتانی و فوقانی دارد:

 

– بخش تحتانی که با حیوانات مشترک هستیم را بخش Fight Flight Freeze (بجنگ؛ فرار کن؛ در جا خشک شو) می‌نامند. این بخش واکنشی و کاملا غریزی هست و تعقل در آن جایی ندارد. این قسمت از مغز زمانی‌که فعال می‌شود به شکل ناخودآگاه فرد را در تعاملات با سایرین به یکی از این سه واکنش سوق می‌دهد: پرخاش، طفره ‌رفتن و ترک تعامل و یا ستم‌پذیری.

– بخش بالایی که حیوانات یا ندارند و یا خیلی کوچک است بخش تعقل است که امور مربوط به تفکر و استدلال منطقی و بطور کلی برخورد عاقلانه با موضوعات مختلف در این قسمت مدیریت می‌شود.

 

بخش عمده‌ی ساختار مغز انسان و از جمله این دو قسمت در دوران کودکی و در «تعامل مادر با فرزند» شکل می‌گیرد. کودکی که در سال‌های ابتدایی زندگی، نیازهای عاطفی و مراقبتی وی بواسطه‌ی حضور محبت‌‌آمیز و مداوم مادر یا یک مراقب امن تأمین نمی‌شود، یک دلبستگی ایمن در وی شکل نمی‌گیرد و بخش تحتانی مغز او فعال‌تر می‌شود. این فرد به تدریج که رشد می‌کند، بخش حیوانی مغز او غالب می شود و نتیجه آنکه در برخورد با موضوعات مختلف به جای برخوردی عاقلانه و مبتنی بر منطق، واکنش‌هایی نظیر پرخاش، طفره رفتن از موضوع و یا سکوت و ستم‌پذیری در وی شکل می‌گیرد؛ رفتارهایی که در جامعه به کرات دیده می‌شود. به عنوان نمونه می‌توان به برخورد پرخاشگرانه‌ی بین افراد به کوچک‌ترین بهانه اشاره كرد؛ چه در ترافیک و تصادفات و… و چه در روابط کاری و تجاری.

 

بنابراین از نظر فیزیولوژیک، در صورت شکل‌گیری یک دلبستگی عاطفی سالم در اثر حضور محبت‌آمیز مادر در کنار فرزند، فردی با توانایی بالای مغزی جهت تعاملات منطقی و بهره‌مند از قدرت استدلال وارد جامعه می‌شود و در اثر عدم شكل‌گيری دلبستگی ايمن در دوران كودكی و در تعامل با مادر، فردی پای به جامعه می‌گذارد که قدرت تعقل پایینی دارد و برخوردهای غریزی در تعاملات وی غالب می‌شود. نکته‌ی مهم اینجاست که اگر به هر دلیلی مادر در کنار فرزند حضور ندارد، فردی که به‌عنوان مراقب در کنار نوزاد حضور دارد، باید با مهر و عاطفه، همان احساسِ امنیت حضور مادر را به او منتقل کند.

 

اين موضوع يكی ديگر از شواهد بی‌شماری است كه ثابت می‌كند نقش مادری، كليدی‌ترين و اساسی‌ترين نقش در جامعه است كه هيچ نقش دیگری نمی‌تواند در شكل‌دهی به يک جامعه‌ی متمدن و اخلاق‌مدار بر آن پيشی بگيرد.

 

سیده راضیه حسینی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *