از همان اول که عروسی کردم، وقتی مردد بودم برای مهمانی سرویس آرکوپال بیاورم یا چینی، یا حتی وقتی نمیدانستم ناهار چه غذایی بار بگذارم، بزرگترها بیمقدمه توصیههای رنگارنگشان را سمتم روانه میکردند. انگار یکنفر به آنها گفته بود که این حرفها بی برو برگرد به درد تمام زن و شوهرها میخورد: «تو کوتاه بیا هر وقت دیدی آبتون باهم توی یه جوب نمیره»، «زن باید ببخشه»، «مردا همینن، پا رو دمش نذار» و…
همهی توصیهها بهطرز شگفتآوری به من یادآور میشد که بخشیدن و کوتاه آمدن، بزرگترین وظیفهی من در زندگی است. زندگی مشترک مثل یک کلاف کاموای سرخابی بود که هرچه نگاهش میکردم، بیشتر در نظرم گره میخورد. آنهم برای من و امثال من، که بافتنی را خوب بلد نیستند.
بخت با من یار بود و کتابهایم که به تازگی از خانهی پدری به کتابخانهی مشترکمان نقل مکان کرده بودند، به دادم رسیدند. وقتی ما بچه بودیم به کتاب میگفتند «یارمهربان». اما بهنظرم امروزه کتابها فراتر از این هستند. حتی گاهی روانشناس و مشاور هم هستند! یکی از همین مشاورهای کاغذی، کلید کوچکی پیش پایم گذاشت. مفهومی به اسم «خویشتنداری».
کتاب میگفت «آگاهانه بخشیدن بهتر از همیشه چشمپوشی کردن است». خویشتنداری، مفهوم سادهایست اما بهکار بستنش درست مثل نخکردن سوزن خیاطی، دقت میخواهد. دقت برای کشف لحظهای که باید «خویشتندار» باشیم به نحوی که بعدها از این رفتارمان پشیمان نشویم. آدمهای خویشتندار عجیبوغریب نیستند، درست مثل ما عصبانی و ناراحت هم میشوند اما در آن لحظه، همهی مسائل گذشته را هم طوماروار ردیف نمیکنند. بحثهای قدیمی مثل شام بیات و نان سنگک کهنه، از گلو پایین نمیرود.
به مرور فهمیدم هنرِ بجا «سکوتکردن» از من آدم خویشتنداری میسازد، و بهجا «گفتگوکردن» راه را بر خویشتنخواری میبندد! اغلب زوجهای جوانی که میشناختم مثل خودمان بودند، اوایل زندگی با امواج توصیهها سردرگم شده بودند و از طرفی اختلاف نظر گریزناپذیر بود. خویشتنداری اما همان راه صعبالعبوری است که کمتر کسی «درست» نشانمان میدهد. خویشتنداری یعنی درست وقتی سوپاپ زودپز وجودتان دارد سوت میزند که بترکد، با آرامش زیر شعله را کم کنید و با سکوتی بجا، فرصت فکرکردن را بیافرینید. خويشتنداری حتی به درد زندگی اجتماعی ما هم میخورد. به درد این روزهای کشور، که اگر لحظهای فکر میکردیم به نتایج برخی کارها، شاید کلا انجامشان نمیدادیم.
✍حکیمه سادات نظیری
بدون دیدگاه