آدمیزاد جز دمِ آخر، که چاره و انتخابی ندارد الا مرگ، دائم سرِ دوراهی‌ها است. مثلا همین‌حالا من مانده‌ام که این مطلب را بنویسم یا نه؟ و به شما این هشدار را بدهم که بعد از خواندنِ کتاب و پیش از اسپویل‌شدن، این متن را بخوانید یا نه؟ ولی گرت هوفمان چنین فکر نمی‌کند، به‌گمانم معتقد به جبر در زندگی است؛ به دنیا می‌آیی، مطابق تقدیر زندگی می‌کنی و بعد؛ خلاص.

داستانِ او از این قرار است: شش‌کور توی کاهدانیِ یک روستا، در خوابی شبیه #مرگ و #فراموشی هستند که کسی در می‌زند، آن‌ها را بیدار و بهشان یادآوری می‌کند امروز قرار است #نقاش تابلویی از آن‌ها بکشد (راوی دلش نمی‌خواسته از این خواب، بیدار شود). نقاش قبلا برایشان سفره‌ای از نعمت‌های دندان‌گیر فراهم کرده تا قوت داشته باشند، چون قرار است تصویر آن‌ها را درحال «سکندری خوردن، افتادن و جیغ‌کشیدن» بکشد. باقی ماجرا شرحِ سختی‌های این شش بخت‌برگشته از کاهدانی به خانه‌ی نقاش است، مسیر کوتاهی که به‌خاطر نداشتن راهنما، آزار و اذیت آدم‌ها و جهل خودشان، ساعت‌ها طول می‌کشد.

آن‌ها فقط کورند، ولی انگار #تاریکی روی عقلشان هم پرده‌ انداخته؛ دائم سؤال‌های بی‌معنی می‌پرسند، دلیل چیزی را نمی‌دانند و می‌خواهند از فلسفه‌ی زندگی سر در بیاورند، چیزی که لقمه‌ی دهانشان نیست. مثلا یک‌جای داستان از رهگذری می‌پرسند: «به کسی برنخورده‌ای که سراغ مارا گرفته باشد؟» جواب منفی است، دوباره می‌پرسند: «یا کسی که سراغ ما را نگرفته باشد؟!» (جواب تقریبا شامل تمام آدم‌های جهان می‌شود.)

اما در بین سؤال‌هایی که مدام تکرار می‌شود، یکی هست که خیلی معنا دارد، سؤال روشنی است: «آفتاب زده؟» کورها به‌دنبال نورند و پیدایش نمی‌کنند. آنان بالأخره به ‌مقصد می‌رسند، اوامر نقاش را بی‌چون‌وچرا اطاعت می‌کنند، بارها خودشان را بر زمین می‌اندازند، تا شاهکار نهایی شکل می‌گیرد. در نهایت خسته، مبهوت و وامانده دوباره به کاهدانی برمی‌گردند.

این داستان تخیلیِ روان که پر از طنازی‌های نویسنده است براساس یک اثرِ واقعی از نقاش هلندی، #پیتر_بروگل نوشته شده. زاویه‌ی دید، «دوم‌شخص جمع» است؛ ما-طوری. انگار که راوی از زبانِ همه‌ی ما حرف می‌زند و داستانش را به جمعِ انسان‌ها تعمیم می‌دهد. بله خب، شاید ما هم کور باشیم و شاید نقاشِ هستی، ما را از خوابِ عدم بیدار، مسیر دنیا را با نعمت‌ها مزین و با رنج‌ها دشوار کرده باشد، شاید ما هم پیوسته به دنبال روشنایی هستیم و پیداکردن حقیقت مثل تمنای آفتاب از زبان کوران باشد.

 

سمیرا علی‌اصغری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *