دبیرستانی که بودم درسی داشتیم به اسم منطق که اغلب بچه‌ها دل خوشی از آن نداشتند. منطق می‌گفت انسان، حیوان ناطق است. همه‌ی ما اولش فکر می‌کردیم نطق همان حرف‌زدن است و تا مدت‌ها اشتباهی می‌گرفتیم. اما انسان ناطق تعریفش چیز دیگری بود. اتفاقا فصل انسان یا همان وجه تمایزش با سایر حیوانات همان نطق است اما نطق یعنی «فکر کردن». همه‌ی این‌ها را کتاب کم‌حجم منطق برایمان می‌گفت اما من و همکلاسی‌هایم هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم منطق دارد چه درس بزرگی به ما می‌دهد.

اما فکر کردن جز اینکه وجه تمایز انسان‌ها است، ویژگی‌های دیگری هم دارد، از جمله آنکه انگار غیرارادی است. مثلا یک لحظه بیایید و به هیچ‌چیز فکر نکنید، می‌توانید؟
ویژگی دیگرش این است که فکر کردن ظرف می‌خواهد برای بروز، تا از دالان‌های مغز ما عبور کند و حرفی برای گفتن داشته باشد. فکرهای کوچک و بزرگ ما تا به زبان نیایند، تا گوشی برای شنیدن نیابند، هیچ‌چیز نیستند، انگار که هرگز متولد نشده‌اند. «گفت‌وگو» همان ظرفی است که فکرهای آدمی را درون خودش جای می دهد و به آنها شکل و شمایل می‌بخشد.

اما اخیلی‌وقت‌ها انگار آدم‌ها بلد نیستند با هم حرف بزنند. اشتباه نکنید، منظورم سخنرانی‌های بلندوبالایی که می‌شنوید نیست. اینها نطق نیست، هنر بیان و خطابه است. بیان توفیر دارد با گفت‌وگو! گفت‌وگو دو طرف می‌خواهد که هم می‌شنوند و هم پاسخ می‌دهند. شانه خالی نمی‌کنند از جواب، گوش‌هایشان هم پر از منفی‌بافی‌های از‌پیش‌نوشته نیست.

فکرهای تاریکخانه‌ی ذهن ما، اگر به‌هنگام گفته نشوند، اگر مدت‌های مدید یک‌جا بمانند و درون ظرف حرف‌هایمان سرریز نکنند، عاقبت کپک می‌زنند عین نان‌های صنعتی، بوی گندیدگی می‌گیرند و غیرقابل هضم‌اند، مثل میوه‌هایی که هفته‌ها دست‌نخورده مانده گوشه‌ی یخچال.
فرقی نمی‌کند دانشجوی مملکت باشی یا زن خانه‌دار، پولَت از پارو بالا برود یا هشتَت گرو نه باشد، گفتگو برای همه‌ی انسان‌ها واجب است.

اگر هنر گفتگو نداشته باشیم و حرف‌هایی که باید بزنیم را نزنیم، یکهو عین لوله‌کشی کهنه‌ای می‌شود که با یک ترک، خرابی و سیلابش به ناگاه کل شهر را در بر می‌گیرد. یک‌وقت‌هایی هم مثل این‌روزها، حرف‌های تلنبارشده، لباس اعتراض و اغتشاش می‌پوشد و به هر کس که رسید با خشونت تنه‌ای می‌زند و رد می‌شود و به جای گفتن، تخریب می‌کند و هرچه امید را به سخره می‌گیرد.

اما علی‌رغم همه‌ی تفاوت‌ها، زبان مشترک همه‌ی ما، همین گفت‌وگو است. بستری است که تمامی ندارد، اگر قرار به سرمایه‌گذاری باشد همه‌مان نفع می‌بریم، و اگر قرار به مطالبه و تغییر باشد، درست‌ترین مسیر از همین شاهراه می‌گذرد. جغرافیایی را تصور کنید که در آن، مسئولینش بلدند با مردم گفتگو کنند و به محض وقوع اتفاقی، آن را با مردم در میان می‌گذارند، و مردمانش نیز آموخته‌اند به جای اعتراض و خشونت، با مدارا و گفتگو مسأله‌ها را حل کنند، آیا بیگانه جرأت تعرض یا دخالت به خود در چنین جغرافیایی را می‌دهد؟

به خیابان‌ها نگاه کنید! حتی به دانشگاه‌ها… آدم‌هایی که فریاد می‌زنند، انگار درس منطق دبیرستان را پاس نکرده‌اند. شاید هنر گفتگو و حرف‌زدن را گم کرده‌ایم، یا جایی از مغزمان تلقین نادرستی شکل یافته که به‌جای حرف زدن و گفتگو، روی پشت‌بام خانه‌ فریاد می‌زنیم!

✍️ حکیمه‌سادات نظیری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *