انسان

انسان


دهه ۱۹۸۰ میلادی دیگر داشت به آخر می‌رسید. یکباره سرانه‌ی خودکشی در یکی از سه مجمع‌الجزایر بزرگ اقیانوس آرام بالا رفت. آنقدر که نرخ خودکشی در مجمع‌الجزایر میکرونزی از هرجای دیگر دنیا بیش‌تر شد. جالب اینجاست که پسران پانزده تا بیست‌وچهار سال در میکرونزی، هفت‌برابر بیش‌تر از آمریکایی‌ها دست به این کار می‌زدند. شباهت‌های عجیبی هم میانشان بود. بسیاری‌شان بعد از یک درگیری با خانواده، خودشان را از بین می‌بردند. فرقی نمی‌کرد این درگیری بر سر چه چیزی باشد. گاهی به خاطر کمی پول بود برای نوشیدنی یا نخریدن لباس فارغ‌التحصیلی. حتی یکی‌شان بعد از دعوا با برادر کوچکش که توی خانه سروصدا به راه انداخته بود، تصمیم گرفت زندگی‌اش را تمام کند. این پسرهای نوجوان، روش خودکشی‌شان هم شبیه به هم بود و یادداشت‌هایی که قبل از مرگ برای بقیه می‌گذاشتند، شباهت غریبی با هم داشت. ماجرا کم‌کم برای یک دانشمند انسان‌شناس جالب شد. دونالد روبنشتین بعد از بررسی‌های زیاد گفت که این خودکشی‌ها انگار به یک مناسک تبدیل شده و با هر خودکشی، احتمال خودکشی بعدی بیش‌تر می‌شود.

وقتی کتاب «نقطه عطف» را می‌خوانیم، به ماجرای دیوید فیلیپس می‌رسیم. او هم به دنبال جوابی برای علت شیوع این رفتارهای آسیب‌زا بود. آقای جامعه‌شناس، اخبار خودکشی روزنامه‌ها را به مدت بیست سال بررسی کرد و دست‌آخر فهمید که رفتار، ایده یا تصمیم یک عده می‌تواند مثل یک ویروس واگیردار، بین بقیه‌ی افراد جامعه شایع شود، بدون آن‌که خبری از یک تقلید کور یا پیروی منطقی باشد. از نظر او، صرفاً تأثیر نامرئی انسان‌ها روی همدیگر، آن‌ها را وامی‌دارد که تصمیمی مشابه بگیرند.

شاید مثال آشنا و دم‌دستی‌اش عبور از چراغ قرمز عابر باشد. وقتی می‌خواهیم پیاده از عرض خیابانی رد بشویم و چراغ را قرمز می‌بینیم، می‌ایستیم. اما کافی است عابر دیگری بی‌خیالِ چراغ، از کنارمان رد شود. آن‌وقت است که ما هم پشت سرش راه می‌افتیم. همه این‌ها در کسری از ثانیه اتفاق می‌افتد، بدون این‌که فکری پشت این تصمیم باشد. انگار ما مرغ مقلدی باشیم که طوطی‌وار رفتار آن شخص را تکرار می‌کند. سوال این‌جاست که ما این تصمیم را ناخودآگاه گرفته‌ایم؟ نمی‌توان گفت. وقتی یک نفر، مثلاً آدم معروفی دست به خودکشی می‌زند، کار او روی افراد دیگر هم اثر می‌گذارد. انگار به آن‌ها این اجازه را می‌دهد که به چنین تصمیم ناگواری فکر کنند. خیلی‌ها زندگی سختی دارند یا شرایط جسمی و روحی بدی را می‌گذرانند. این‌که در این وضعیت، خبر خودکشی کسی را ببینند و بشنوند، می‌تواند آن‌ها را به سمت این تصمیم تلخ هل بدهد.

حالا بیایید به حوادث ماه‌های اخیر، نگاهی دوباره بیاندازیم: در ماجرای آشوب‌های اخیر هم عده‌ای بودند که بدون فکر به دنبال صحنه‌گردان‌های آن، به خیابان‌ها ریختند و شعار براندازها از دهانشان بیرون پرید. سطل‌های زباله را آتش زدند، به اموال عمومی که محل نفع خودشان بود، خسارت زدند، راه مردم را بند آوردند و توی دل همشهری‌هایشان را خالی کردند و چه‌بسا در ریختن خون غیرتی‌های شهرشان با غرض‌ورزها شریک شدند. بعید می‌دانم بعضی‌شان حتی لحظه‌ای به عواقب کارشان فکر کرده باشند. خیلی‌ها از آنها، بعدتر حتی پشیمان شده بودند از کاری که کردند. مانند همان پسران جوانی که انگار جزیی از زنجیره‌ی رفتاری جامعه‌شان شده بودند و متأثر از آن، ناگهان خود را غوطه‌ور در عوالم مرگ دیدند. زنجیره‌ای که مغناطیس قدرتمندی است برای جهت‌دهی به رفتارهای انسانی.

فقط ویروس‌ها و شایعه‌ها نیستند که در جوامع منتشر می‌شوند. رفتارها، ایده‌ها و تصمیم‌ها هم، مؤثر یا مخرب، می‌توانند در یک لحظه‌ی جادویی، از آستانه‌ی خود عبور کنند و مانند یک آتش دامن خیلی‌ها را بگیرند. آن لحظه‌، لحظه‌ای است که به جای هیجان و غلیان، منطق و عقلانیت را وارد معرکه کرد. قبل از هر اقدام یا تصمیمی، باید به خوبی، قدم‌های بعدی ماجرا را دید. آن وقت شاید طور دیگری عمل می‌کردیم…

 

فاطمه طوسی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *