آیا شما خوشبخت هستید؟ خوشبختی چه مؤلفههایی دارد؟ با وجود این همه رنج در زندگی، چگونه میتوان شاد بود؟ آرتور بروکس، استاد دانشگاه هاروارد، در مقالهای به بررسی این موضوع از دیدگاه فلاسفهی یونان باستان پرداخته است. او دو دیدگاه را به عنوان برترین دیدگاهها دربارهی خوشبختی معرفی میکند و معتقد است همهی انسانها به یکی از این دو سبک گرایش دارند.
او مروجان این دو مکتب را «اپیکور» و «اپیکتتوس» میداند. اپیکور که رهبر مکتبی با نام خودش، یعنی اپیکوری است، معتقد بود شادی محصول لذت است و لذت یعنی رهایی از دغدغههای ذهنی و آلام جسمانی. اپیکوریها عموما هر آنچه مایهی رنج و ناراحتی است را ناپسند میشمارند و رنج و درد طولانیمدت را سودمند نمیدانند. آنها قائل به اصالت لذت هستند و بر لذت بردن از زندگی تأکید دارند. اپیکتتوس اما باور داشت، شادمانی محصول یافتن معنای زندگی و پذیرش سرنوشت خویش است. وی بر اخلاقی زیستن تأکید میکرد، فارغ از آنکه این زیست اخلاقی چه هزینههایی به زندگی شخص تحمیل میکند.
به نظر میرسد، تفکر اپیکوری نمیتواند مبنای ارزشهای اخلاقی قرار گیرد. زیرا لذت، تمایلات فردی است و اگر این تمایلات مبنای تفکر و حرکتی قرار بگیرد، ارزشهای اخلاقی انسان را به سوی نسبیگرایی سوق میدهد. نظریهی اپیکتتوس هم با اینکه معقولانهتر به نظر میآید اما در شرح و جزئیات، نواقصی دارد که آدمی را برای برگزیدنش دچار تردید میکند.
رواقیها که اپیکتتوس هم یکی از نمایندگان این مکتب است، معتقدند شادی حقیقی با چشم بستن بر لذات حاصل میشود و انسان برای رسیدن به خوشبختی و سعادت، باید سرنوشت خود را بپذیرد. این نظرات تقدیرگرایانه و منافی با فطرت، هم با روح انتخابگری و اختیار انسان در تضاد است و نمیتواند مبنای سعادتمندی انسان مختار قرار گیرد. در پایان بروکس، چنین نتیجه میگیرد که انسان باید ترکیبی از این دو تفکر را برگزیند تا در زندگی به تعادل برسد. اما این پرسش پیش میآید که چگونه ممکن است پذیرفتن دو تفکری که یکدیگر را نفی میکنند باعث ایجاد دوگانگی در انسانها نشود؟ آیا نمیتوان راهی را برگزید تا همچنان که پایبست زندگی بر آن استوار است، لذات را هم انکار نکند؟ یا به عبارتی آیا ممکن نیست که شادمانی و سعادت حقیقی، با گذر از لذات حاصل شود؟ و آیا حقیقتا لذات مانع سعادت انسان است؟
برخلاف نظر بروکس که تنها به دو مسیر برای کسب خوشبختی و سعادتمندی انسان باور دارد، در میان فلاسفهی اسلامی و برخی دیگر از فلاسفهی یونان باستان مواضع متعادلتری دربارهی ارتباط میان لذت و فضیلت وجود دارد. این فیلسوفان، قائل به نفی لذات برای رسیدن به سعادت نیستند و حتی معتقدند که میتوان از لذات به عنوان ابزاری برای کسب سعادت بهره برد. فلاسفهی اسلامی در باب این موضوع چنین گفتهاند که اساسا گرایش به لذت، یک گرایش فطری است و انسان فطرتا طالب خوشی و راحتی و گریزان از درد و رنج است و روح ذاتا نمیتواند از لذات صرفنظر کند. حتی خداوند هم در قرآن وقتی انسان را به پیروی از دستورات تشویق میکند، یکی از پاداشها را برخورداری از نعمتها و لذات عنوان میکند و در مقابل، جزای سرپیچی از فرمان الهی را عذاب و رنج معرفی میکند.
اما مطابق نظر این گروه از فلاسفه، لذات اگر تحت کنترل و مدیریت قوهی عقل در آید به سعادت و خوشبختی میانجامد و همچنین سعادت و خوشبختی در این است که انسان لذاتی دائمی و فراگیر برگزیند. آنها معتقدند پیگیری لذات به خودی خود نامطلوب نیستند، مگر زمانی که در لذات آنی و زودگذر خلاصه شود و آنها به جای وسیلهی رسیدن به سعادت، خود، معنای زندگی قرار گیرند. اساسا انسان به همان دلیل که گریزان از رنج است، لذتهای آنی را ترجیح میدهد تا نیاز نباشد رنج انتخاب لذات برتر را به جان بخرد. زیرا کسب لذات برتر مانند نیازهای حسی چون میل به خوردن و خوابیدن و امیال جنسی نیست که به صورت طبیعی در اختیار انسان قرار گیرد و برای به دست آوردنش تلاش و کوشش لازم است. اما گویی این مسئله از دیدگان انسان مغفول مانده است که لذات آنی نیز، رنجهایی در پی دارند، چه بسا عمیقتر از رنج انتخاب لذات برتر.
ارسطو نیز در اینباره میگوید: «لذات زندگی، شرط لازم اما ناکافی برای خوشبختی است. لذت خیر است، اما خیر مطلق نیست، لذت بخشی از معنای زندگی است و از لوازم سعادت است، نه عین سعادت. بنابراین ما زندگی نمیکنیم برای رسیدن به لذت، بلکه زندگی میکنیم برای رسیدن به خوشبختی که در سایهی آن میتوان برترین لذات را تجربه کرد.» و در جای دیگر میگوید: «فرد پرهیزکار به دنبال لذت پایدار میرود و ناپرهیزکاران لذتهای آنی و جسمانی را برمیگزینند. بنابراین پرهیزکاران به خوشبختی واقعی میرسند و دیگران معنای زندگی را از دست میدهند.»
زهرا شفیعی سروستانی
بدون دیدگاه