مراقب

انگار فقط شنیدن یک جمله از دوستم کافی بود تا هر چه خاطره‌ی خوب داشتیم در لحظه فراموش کنم. کسی که دوستش داشتم و تا چند دقیقه قبل جزو دوستانم حسابش می‌کردم یک باره دیگر دوستم نبود، دیگر آدم خوبی نبود، و دیگر جزو دسته‌ی ما نبود. انگار دوباره خانم معلم گچ را داده بود به مبصر و او یک خط کشیده بود روی تخته و ما را تقسیم کرده بود به خوب‌ها و بدها. بعد از آن جمله‌ی کذایی، داشتم همه‌ی خاطره‌های خوب‌مان را یا نادیده می‌گرفتم، یا بد تعبیر می‌کردم. گاهی با حسرت به خاطرات‌مان فکر می‌کردم که او خرابشان کرد. دیگر نمی‌توانستم مثل قبل باشم. حس می‌کردم آدم‌ها یا باید با من باشند، یا ضد من. او با من نبود، پس ضد من بود. بدون این که بدانم، داشتم همه‌چیز را سیاه و سفید می‌دیدم. داشتم دنیا را تقسیم می‌کردم به خوب و بد و بینش به هیچ چیز قائل نبودم.

ناخودآگاه داشتم از یک دفاع روانی استفاده می‌کردم که روانکاوها بهش می‌گویند «دوپاره‌سازی» (splitting). دفاع روانی یک جور ساز و کار است که به حفظ سازمان روانی فرد در برابر تعارض‌ها و تنش‌هایی که دچارشان است کمک می‌کند. من هم داشتم با این خیر و شر سازی‌هایم، خودم را مبرا می‌کردم، و تشخیص و قضاوت را برای خودم آسان‌تر می‌کردم. داشتم از فروپاشی بالقوه‌ی سازمان روانی‌ام جلوگیری می‌کردم و خودم را از تعارضی که با دوستم دچارش شده بودم نجات می‌دادم. البته نه فقط من، که خیلی‌ها این روزها از همین دفاع استفاده می‌کردند. شاید شما هم از دوستان سابق‌تان شنیده باشید که تو یا با مایی، یا با ما نیستی، و اگر نیستی پس دیگر نباید این دوستی ادامه پیدا کند. انگار مثل برنامه‌های کودک دوباره آدم‌خوب‌ها و آدم‌بدها روبروی هم بودند و نمی‌توانستیم خیر و شر و خوبی و بدی را در یک آدم کنار هم ببینیم. سطح تحمل‌مان کم شده بود و دیگر نمی‌توانستیم کنار هم ادامه بدهیم.

البته که رسانه‌ها هم توی این خیر و شر سازی نقش داشتند. شاید دقت کرده باشید، عمده‌ی کسانی که نامشان به دروغ به‌عنوان قربانی مطرح می‌شد از چهره‌های زیبایی برخوردار بودند. یک نمادسازی زیبا که کمک کند به خوب جلوه دادن یک طرف. در آن سمت قضیه هم هر کسی که در مقابل‌شان بود را زشت و شر جلوه می‌دادند. ما عادت کرده‌ بودیم به دوپاره‌سازی و رسانه‌ها هم که عادت‌های ما را می‌دانستند شروع کردند به دوقطبی‌سازی.

کمی که زمان گذشت، خشمم که کمتر شد، سعی کردم خوب و بد را کنار هم ببینم و بپذیرم که دوستم، صرفا به خاطر یک اشتباه، باطل مطلق نیست! سخت بود، حتی هنوز هم سخت است، ولی فکر می‌کنم این تنها راهش است. اگر بخواهیم با هر اشتباهی اسم آدم‌ها را بگذاریم آدم سمی و راحت از زندگی‌مان حذف‌شان کنیم بعد از چند روز تنها می‌شویم! آدم‌ها خوب و بد را کنار هم دارند. ممکن است یک جاهایی هم خلاف میل ما رفتار کنند، ولی هنر این است که بتوانیم کنار همین آدم‌ها رشد کنیم، زیبایی‌ها و خوبی‌های آدم‌ها را فوری با گذاشتن اسم آدم سمی نادیده نگیریم و بدی‌های خودمان را هم ببینیم. حساب «شمر»مسلک‌ها جدا است اما عمده‌ی انسان‌ها، «حر»صفت‌اند، در میانه‌ی انتخاب، و دوراهی حق و باطل.

تخته‌پاک‌کن‌ها را بیاوریم، احتمالا لازم است بد‌ها و خوب‌های تخته‌ی ذهن‌مان را دوباره بررسی کنیم!

ریحانه رزم آرا

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *