خوابگاهی که بودم، یک فصلی، همدم و هم‌سفره‌ی سه نفر شدم که هیچ کدام‌مان شبیه هم نبودیم. شبیه که نبودیم هیچ، سر بدیهیات اولیه هم آب‌مان توی یک جوب نمی‌رفت. مثلا وقت خواب، صدای پچ‌پچ و سروصدای ظرف‌هایشان، خوابم را مثل آبکش آشپزخانه، سوراخ سوراخ می‌کرد. از آن بدتر دور هم چایی که می‌خوردیم این‌ها تفاله‌ی فنجانشان را بی‌مقدمه روی فرش خالی می‌کردند و می‌خندیدند! استدلالشان این بود فرش‌ها را که قرار است تابستان بشویند، حالا خب قدری لکه‌دارتر!

من و آن تخت بغل‌دستی‌ام، مخالف بودیم ولی هرچه من حنجره پاره می‌کردم و تذکر می‌دادم، این دوستمان هیچ. از کمدهای خوابگاه صدا در می‌آمد اما از این دختر نه… یکبار کفرم درآمد گفتم: «تو چرا حرفی نمی‌زنی؟! دوتا باشیم حرفمان را بیشتر می خرند.» خیلی آرام و خونسرد گفت: «نمی‌خواهم الکی درگیر شوم من سرم به کار خودم گرم است. این‌ها گوششان بدهکار نیست.» همه‌ی سلول‌های مغزم کودتا کردند، این چه مغلطه‌ای بود؟! آن دوست‌مان اسم عافیت‌طلبی خودش را گذاشته بود سازگاری و… خیلی راحت دست روی دست گذاشته بود تا چندی بعد از بوی تفاله چای و پوست آشغال میوه‌هایی که دور نمی‌ریختند، یا خفه شویم یا مزاج‌مان عادت کند به همین شکلی زندگی کردن.

داستان دوستم، روی دور تکرار هر روز و هرسال دارد اتفاق می‌افتد. هرجایی که می‌توانیم زمینه‌ساز تغییر خوبی باشیم یا از روند غلط‌کاری جلوگیری کنیم اما با زبان توجیه و به بهانه «حرف ما که خریدار ندارد» می‌رویم یک کُنجی، افتاده‌ایم توی دام «عافیت‌طلبی». مفهوم ساده‌ی عافیت‌طلبی، همان پرهیز از خطر و آسیب است. اما چرا این مفهوم می‌تواند مذموم باشد؟! در ظاهر آن که اشکالی وجود ندارد، حتی خوب است آدم نخواهد خطر کند. وقتی همه‌ی ما بخشی از یک خانواده بزرگتر به نام اجتماع می‌شویم و منافع و مقاصدمان هم‌راستا می‌گردد، دیگر عافیت‌طلبی نمی‌تواند یک صفت خوب مادام‌العمر باشد. آن اتفاق‌های ناپسند، توی اتاق کوچک خوابگاه را اگر کمی بزرگتر تصور کنیم و امثال دوست من اگر زیاد شوند، جامعه چطور بر ضعف‌ها و نقص‌ها غلبه کند و پیش برود؟ اگر همه‌ی آدم‌ها بنشینند پای تلویزیون خانه و کسب‌و‌کارشان و هیچ خطری را به جان نخرند برای تغییر، چه اتفاقی می‌افتد؟! ما ذره ذره از آنجایی که هستیم حتی سقوط می‌کنیم. بیدل دهلوی می‌گوید: «عافیت می‌طلبی منتظر آفت باش.»

مقابل عافیت‌طلبی، واژه‌ی خوب و دست‌چین‌شده‌ی «کنش‌گری» می‌گذارم. آب اگر یک‌جا بماند، می‌گندد چرا که جوهره‌ی آب جاری بودن است. آدمی هم شکل همین آب، باید سیال باشد. تاریخ را آدم‌ها نوشته‌اند نه؟! و تاریخ مردم ما سرشار از «کنشگری خوب» است. کنش‌گری یعنی وقتی کتاب خوب برای نوجوان تولید نمی‌شود، یک نویسنده‌ی جوان بیاید پای کار و سختی کار را به جان بخرد. کنشگری البته بزن بهادری نیست. آدم کنش‌گر درست مثل همان همسایه‌ای است که وقتی می‌بیند ماشین همسایه به پت‌پت افتاده، می‌آید و هول می‌دهد، یا اگر برف از خیابان می‌روبد به سنگفرش جلوی خانه‌اش اکتفا نمی‌کند، حالا کمی بیشتر سردش می‌شود. چه باک!

نقایصی که خودمان با تکیه بر عصای قلابی عافیت‌طلبی، چاره نکنیم، روزی گریبان مملکت را می‌گیرد که دیگر از دست کسی کاری ساخت نیست. آنوقت آن بیگانه‌ی متظاهر جرأت می‌کند بیاید بگوید من آن نقص را دیده‌ام، بلدم راه و چاهش را. می‌شود همان جریان آفت بیدل که گفتم…

 

حکیمه سادات نظیری

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *