تابه‌حال با این سؤال مواجه شده‌اید که ما در چه سطحی از معنای زندگی هستیم؟ اگر زندگی روزانه و سالانه‌ی ما را چارلی چاپلین‌وار و صامت روی دور تند بگذارند روزمرگی‌های ما چه هدف نهایی را در خودش دنبال می‌کند؟ آدم‌ها چطور می‌فهمند هدف دیگران در زندگی‌شان چیست؟ دیوید بروکس در کتاب کوه دوم، تحلیلی از دو سطح متفاوت زندگی و هدف‌گذاری‌های ما دارد:

 

در دسته‌ی اول آدم‌ها می‌خواهند یک پلیس، پزشک، کارآفرین یا چیزی مثل این‌ها باشند و برای آن تلاش می‌کنند. می‌خواهند هویتی برای خود تشکیل دهند و سعی کنند نشانی از خود در جهان بر جای بگذارند. خانواده تشکیل می‌دهند و از والدین خود مستقل می‌شوند. به عقیدهی دیوید بروکس این آدم‌ها در مسیر رسیدن به قله‌ی نخستین کوه هستند که شمال آرزوها و هدف‌هایی‌ است که فرهنگ عمومی آن‌ها را تأیید می‌کند؛ مثل رسیدن به موفقیت، شهرت مناسب، دعوت شدن به اجتماع، تجربه‌ی کامیابی‌های شخصی و تمام چیزهای معمولی مثل خانه‌ی خوب، خانواده‌ی خوب، غذای خوب، دوستان خوب…

 

اما به عقیده‌ی دیوید بعد از رسیدن به قله‌ی کوه اول یک اتفاق می‌افتد یک سؤال بزرگ پیش روی همه قرار می‌گیرد: «همه‌اش همین بود؟!» در این نقطه در سراشیبی کوه اول به سمت پایین سقوط می‌کنند. یعنی بعد از چشیدن طعم موفقیت‌های کوه اول احساس رضایت کامل ندارند. تعجب می‌کنند. احساس می‌کنند باید سفری عمیق‌تر وجود داشته باشد. البته بعضی‌ها هم نه با این سؤل بلکه با تجربه‌ی یک شکست از بالای آن قله به پایین می‌افتند. این نقطه دقیقاً جایی است که «شکست خوردن در زندگی می‌تواند شما را متوجه هدفی کند که بهتر از خوشبختی است». بعد از این درک و در این مرحله شما در آستانه‌ی صعود به قله‌ی کوه دوم قرار می‌گیرید به قول دیوید بروک این درک و این فصل‌های رنج، راهی برای افشای عمیق‌ترین بخش‌های خودمان هستند اگر در این سراشیبی سقوط باقی بمانیم و راکد باشیم، می‌شویم آن آدم سال‌خورده‌ای که در درون خودش از شکایت‌ها و رنجش‌های ابدی پرستاری و مراقبت می‌کند و زندگی خود را مثل یک سرخوردگی بی‌پایان می‌بیند که تا روزهای آخر عمر با او همراه خواهد بود.

 

اما برای عده‌ای این فصل از سرخوردگی‌ها در حکم توقفی است در جریان سطحی زندگی روزمره‌ی ما. با این وقف می‌توانند بخش عمیق‌تری از خودشان را ببینند. جریانی که در آن یک تمایل به فراتر رفتن از خود و مراقبت از دیگران وجود دارد. چیزهای آشنا را این‌بار با چشم‌های جدیدی می‌بینند. دیگر علاقه‌مند به چیزی نیستند که دیگران به آن‌ها القا می‌کنند. دیگر صرفاً به‌دنبال منفعت شخصی نیستند. به‌دنبال پول، قدرت و شهرت نیستند بلکه می‌خواهند به چیزی برسند که واقعاً ارزشمند است. دیوید بروکس این خواسته را کوه دوم زندگی اخلاقی می‌داند که تلاش برای رسیدن به آن از دره‌ی رنج‌ها شروع می‌شود و در متن رنج، انگیزهی حرکت به سوی آن شکل می‌گیرد. آنها در سیری قرار می‌گیرند که اگر جهان به آن‌ها بگوید خواهان استقلال باشند آن‌ها وابستگی متقابل می‌خواهند.

 

دنیا به آن‌ها می‌گوید به‌دنبال آزادی فردی باشند اما آن‌ها به‌دنبال صمیمیت، مسئولیت و تعهد هستند. مجلات روی دکه‌ها از آن‌ها می‌خواهند که از خود بپرسند: «چه کاری می‌توانم انجام دهم تا خودم را خوشحال کنم؟» اما آن‌ها به چیزی بزرگ‌تر از کامیابی شخصی چشم دوخته‌اند. این آدم‌ها از طریق رنج‌هایشان ساخته‌وپرداخته شدند. در این نقطه آدم‌ها متوجه می‌شوند که بله بعد از همه‌ی این رنج‌های سپری شده، کوه اول، کوه من نبوده است. یک کوه بزرگ‌تر هم وجود دارد که در تضاد با کوه اول نیست و باید به سمت آن حرکت کرد. این سفر دوره‌ی جدیدی از حس رضایتمندی عمیق برای آن‌هاست.

 

فاطمه‌سادات امامی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *