در دنیای بلاگری و اینفلوئنسری، حالا دیگر از دیدن خیلی چیزها تعجب نمیکنیم. از به بازی گرفتن بچهها به بهانهی دیده شدن، از دیدن مادرانی که هیچ شباهتی به مادرها ندارند، از معلمهایی که به جای تدریس و تربیت، دانشآموزانشان را مسخره میکنند، از هیچکدام اینها دیگر تعجب نمیکنیم. گویی که دنیای اینفلوئنسری شکلهایی را برایمان به وجود آورده که سالها در قوارهی هیچ کسی تصور نمیکردیم.
اوضاع اما جایی بیخ پیدا میکند که الگوهای زیست زندگی روزمرهی ما نیز درگیر همین ادا و اطوارها شوند. مادرها، معلمها و حالا کم و بیش آخوندها و روحانیون محترم! افرادی که در هر سطح کوچک و متوسطی پیش از این میتوانستند یا میخواستند محل اثرگذاری مثبت باشند، حالا سطح دغدغهشان شده است حرفهای شاذ زدن برای بیشتر لایک خوردن و ديده شدن. این امر، هرچقدر برای سایر قشرها مذموم باشد، به مراتب برای قشر روحانیت که وظیفهش چیز دیگری است مذموم است.
انگار روحانیت که قرار است حافظ اصلی دین و دینداری باشد، حالا دارد در هر پلتفرمی به هر موج وایرالشدنی تن دهد. انگار روحانیونی که قرار است مبدأ تحولات باشند حالا باید خود را به بیان هر محتوای ضعیف و سخیف تقلیل دهند.
مهدی موسوی از جمله همین آخوند بلاگرهایی است که با پرداخت به تیپ و قیافه، کمکم پا به این عرصه گذاشته است. دیده شدن برای روایت صحیح حداقل میتواند برای خود فرد توجیه هدف با هر وسیلهای داشته باشد، اما کار باز جایی خطرناک می پشود که محتوا هم محل اشکال باشد.
طبیعی است که برخی از فاصلههای ایجادشده با روحانیت در این روزها به علت عدم توانمندی در تبلیغ دین بوده است، اتفاقی که به مرور و براساس ناتوانی علمی به وجود میآید. مهدی موسوی با مصاحبهی اخیر خود نشان داد که احتمالا چیزی هم در چنتهی دینی خود ندارد. چرا که حرفهای عجیب و غریب غیردینی کم نداشت. چیزهایی که با عنوان دنده عقب جمهوری اسلامی از آن یاد می کند، پیشتر و بیشتر، نشان از دنده عقب فکری خود او دارد.
بدون دیدگاه